به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، جلسه اول حلقه مطالعاتی «مواجهه» با موضوع داستان رویارویی ایرانیان با امر نو (تجدد) به صورت مطالعه گروهی و بررسی هفتگی در خانه اندیشه ورزان برگزار شد.
در مجموعه این نشستها شرکت کنندگان به موضوعات بررسی روایتهای غربی و شرقی از مدرنیته، رویکرد انتقادی ناظر به روایتها متعارف اروپامحوری خلقیات نویسی و استبداد ایرانی و بررسی تاریخی سفرنامهها، مطبوعات، جراید و مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی میپردازند.
در جلسه ابتدایی این حلقه مطالعاتی به تحولات تاریخی غرب در سه دوره یونانی-رومی، یهودی-مسیحی و مدرنیته پرداخته شد؛ در ادامه به خلاصه برخی از نکات مطرح شده در این حلقه کتابخوانی میپردازیم:
دنیای غرب در بررسی تاریخی به سه دوره اصلی تقسیم میشود: دوره یونانی-رومی (قرن ۸ پیش از میلاد تا قرن ۴ پس از میلاد)، دوره یهودی-مسیحی یا قرون وسطی (قرن ۴ تا قرن ۱۴ پس از میلاد)، و دوره مدرن (از قرن ۱۴ تا امروز). در قرن سیزدهم با ظهور بحرانهای فکری در فلسفه اسکولاستیک، تمدن غربی قرون وسطایی رو به انحطاط نهاد و زمینه برای رنسانس و بازگشت به میراث یونانی و رومی شکل گرفت.
رنسانس و آغاز غرب مدرن با تاکید بر اومانیسم از موضوعات طرح شده بود؛ رنسانس به معنای «تولد دوباره» با حرکت فرهنگی و ادبی گستردهای آغاز شد که از هنر، علم و ادبیات یونانی-رومی بهره میبرد. این دوره، که بهویژه در ایتالیا آغاز شد، با آثاری از افرادی، چون پترارک و بوکاچیو همراه بود که زمینهساز ظهور عصر مدرن شد. روح این دوره، انسانگرایی (اومانیسم) بود که به خودمختاری فرد و استقلال از هدایت الهی تاکید داشت.
نقش انسان و اومانیسم نیز از مهمترین ویژگیهای مدرنیته محسوب میشود در واقع مدرنیته بر پایه انسانگرایی است که جایگاه انسان را به عنوان محور اصلی هستی قرار میدهد. این دیدگاه، در تضاد با خداگرایی دوره قرون وسطی، انسان را در بالاترین نقطه هرم قرار داده و خدا و طبیعت را به جایگاه ثانویه میفرستد. این نگرش از دیدگاه سوبژکتیویسم و با مفهوم "اصالت من نفسانی" که به استقلال فردی و حاکمیت بر طبیعت میپردازد، تقویت میشود.
رشد سرمایه داری و عقلانیت ابرازی نیز از عوامل پیشبرد مدرنیته است که از قرن هفدهم، اندیشه سرمایهداری بر پایه سودآوری و قدرتطلبی در بستر عقلانیت ابزاری جایگاه ویژهای یافت. این نظام اقتصادی که عقل را تنها بر اساس مشاهده و تجربه به رسمیت میشناسد، در دورههای بعدی به انباشت سرمایه و ظهور طبقات جدید اقتصادی منجر شد و به تدریج از حمایت تعالیم قدسی فاصله گرفت.
در گام بعدی مدرنیته با تأکید بر سکولاریسم، تعریف امور اجتماعی و سیاسی را از قلمرو دین خارج کرد و آنها را به مباحث عرفی تبدیل ساخت. این جریان به ویژه در قرن هفدهم به انکار نیاز به تعالیم قدسی و به رسمیت شناختن اندیشه دینی ممسوخ، مشابه ایدههای لوتر و اسپینوزا، انجامید و در نهایت به نگرش نیهیلیسم یا نیستانگاری در قرن بیستم رسید.
یکی از اصول فکری مدرنیته مفهوم «پیشرفت» بود که معتقد بود انسان با عبور از اندیشه دینی و عقلگرایی یونانی به اوج ترقی دست یافته است. این تفکر به واسطه اندیشههای بیکن، کندورسه و هگل تقویت شد و بر پایه علم و تکنولوژی به گسترش سرمایهداری و توسعه قدرتهای غربی انجامید. مدرنیته با این تفکر غربمحور، جوامع غیردینی و ماورایی را به عنوان دوران پیشین و کهنه تلقی میکرد.
نقش فلسفه تاریخ و فیلسوفان برجسته در شکلگیری این تفکر بسیار تاثیرگذار بوده است و از ولتر و مونتسکیو تا هگل، فیلسوفان غربی به جستجوی علل ترقی و انحطاط تمدنها پرداختند. این فیلسوفان با ارائه رویکردهای دیالکتیکی و تاریخمحور، بهویژه هگل، تاریخ را به عنوان یک فرآیند منطقی و خطی برای پیشرفت و تکامل نهادینه کردند. هگل که به گسترش ایده دیالکتیک کمک کرد، فلسفه تاریخ را به عنوان ابزاری برای درک تحولات اجتماعی و دولت ملی تفسیر کرد.
فلسفه سیاسی هگل نیز تأثیراتی بر تحولات آلمان در دوران ناپلئون داشته است و پس از جنگهای ناپلئونی فلسفه سیاسی خود را بهویژه در زمینه نقش دولت در آزادی فرد توسعه داد. او که تحت تاثیر تحولات سیاسی و جنگهای داخلی آلمان بود، دولت را وسیلهای برای ایجاد نظم و تضمین آزادی قانونی دانست و تاکید کرد که تنها از طریق نظام دولتی میتوان به یک وحدت پایدار دست یافت. این فلسفه که آزادی فرد را در چارچوب دولت مطرح میکرد، گامی مهم در توسعه تفکر سیاسی مدرن به شمار میرود.
جلسات حلقه کتابخوانی روزهای شنبه هر هفته در خانه اندیشه ورزان با حضور علاقهمندان برگزار میشود.
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو از رویداد صاحبدلان، نشست خبری سیزدهمین دوره…