فرهنگ و هنر

در سوگ استادی مهربان و قدر ناشناخته

عظیما

باهجرت به جوار سیدالکریم، گویاحاج آقاعظیما، گمشده ی خودش را پیداکرده بود.آنجا و در کنار حریم قدسی و کربلایی حضرت عبدالعظیم خوش بود.انگار غمی نداشت.روز وشب را در کنار حضرتش بود.شده بود امام جماعت حرم.

به گزارش مشرق، حجت الاسلام و المسلمین حمید مشهدی آقایی در یادداشتی به تجلیل از مقام علمی ،اخلاقی و مجاهدت های مرحوم حاج شیخ محمد حسن عظیما پرداخت و نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

در سوگ استادی مهربان و قدرناشناخته

روز دوشنبه ۱۷شهریور بود که خبر رحلت روحانی گرانقدر و محبوب،استاد مهربان و متخلق مان،حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد حسن عظیما را شنیدم.دیروز سه شنبه ۱۸شهریور ،پیکر پاکش در جوار حرم سیدالکریم آرام گرفت ومیهمان کرامت امامزاده ی بزرگواری شد که بیش ازیک ربع قرن افتخار نوکری اش راداشت.به حکم حقی که برعهده ام دارد، چند خطی از آنچه ازایشان در حافظه ام دارم می نویسم.

متولد سه راه امین حضور

شیخ محمد حسن عظیما متولد تهران بود.سال ۱۳۳۲ سال تولدش بود و محله ی سه راه امین حضور زادگاهش.پدرش مرحوم حاج مصطفی عظیما، نجّار مومن و زحمتکشی بود که کسب رزق حلال را با ایمان و تقوا درآمیخته بود. مادرش علویه ای بافضیلت و ازخاندان سادات معظم بود که در رشد و تربیت او نقش زیادی داشت. شیخ محمد حسن ،دوران کودکی و نوجوانی را در کنار این خانواده گذراند و از همان ابتدا به کار و تلاش و کوشش برای کسب روزی پرداخت.به دوران نوجوانی که رسید برای خود شغلی دست و پاکرد و در بازار تهران مشغول کار شد.این رسمِ آن روزها بود که بچه ها ازهمان ابتدا باید روی پای خود می ایستادند.با این همه فضای خانواده و کشش های درونی شیخ محمد حسن، پای او را به حوزه علمیه باز کرد.این شد که روزها کار می کرد و شبها بعداز نماز مغرب و عشا به مدرسه ملامحمد جعفر( حاج آقا مجتهدی) می آمد و درس های مقدمات حوزوی را می آموخت.

طلبه ی فاضل مدرسه ی حاج آقا مجتهدی

سالهای آخر دهه چهل بود که سودای تحصیل و درس خواندن در حوزه، آرام و قرارش راگرفت و وی را طلبه رسمی مدرسه حاج آقامجتهدی کرد.او از حافظه و استعداد سرشاری برخوردار بود.قوه ی گیریایی قوی ای داشت.خوب میفهمید و به ذهن مینشاند.به همین جهت جزو طلاب درسخوان و ممتاز محسوب می شد.بخشی از دروس مقدماتی را خدمت جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی جاودان و دیگر اساتید، خواند واصول و لمعتین را از محضر اساتیدی چون ،حضرت آیت الله علوی گرگانی فراگرفت.رسائل و مکاسب را از خرمن فیض حضرات آقایان اعتمادی و ستوده، خوشه برچید وبرای کفایتین درمحضرحضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی زانوی تتلمذبرزمین زد.

دوران درس خارج را در محضراساتیدبزرگواری گذراند اما بیشترین بهره مندی اش در درس خارج ،از محضر فقیه و مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی و فقیه وارسته حضرت آیت الله حاج شیخ جواد تبریزی بود.دروس فلسفه را نیز از اساتیدمبرزاین عرصه حضرت آیت الله انصاری شیرازی وعلامه عالیمقام آیت الله العظمی جوادی آملی آموخت

حاج شیخ محمد حسن عظیما ، از همان اوائل طلبگی و درکنارتعلّم به تدریس آنچه آموخته بود، پرداخت.او از جمله شاگردانی بود که کتاب درسی گذشته اش را برای طلاب دوره پایین تر تدریس می کرد.بنابراین عمر تدریسش، تقریبا به اندازه ی عمرِ تحصیل او بود.

آنان که شیخ محمد حسن عظیما را ازنزدیک میشناسند میدانند که وی ازتراز علمی بالایی برخورداربود و در زمره عالمان فاضل و دانشوری بود که در گمنامی و بی ادعایی زیست میکرد وزندگی می گذراند.

خدمت به مردم دماوند

حاج شیخ محمدحسن عظیما همراه با طلاب و فضلای حوزه علمیه به جرگه مبارزه با طاغوت پیوست و باپیروزی انقلاب اسلامی و به سودای خدمت به انقلاب و مردم،به دعوت اولین امام جمعه دماوند و موسس حوزه علمیه، حضرت حجت الاسلام و المسلمین شاهچراغی ،به شهر دماوند هجرت کرد.

حجت الاسلام عظیما به مدت یک دهه، درشهر دماوند، در جایگاه امامت جمعه موقت،استاد و مدیر مدرسه علمیه امام صادق علیه السلام و امام جماعت مسجد فاطمیه،به خدمت اشتغال داشت.

مردم و جوانان دماوند در آن سالها خاطرات خوشی از او دارند.زیست ساده و مردمی،سلوک مهربانانه و صمیمی او با عموم مردم بسیار زیبا و درس آموز بود.

بارها او را میدیدیم که جلوی مغازه ای روی چهارپایه ای نشسته و با مغازه داری مشغول گفتگو است.

او شریک غم و شادی مردم بود.در مجالس ختم و عزا تا محافل جشن و سرور بی ادعا و بی منت در کنار دماوندیها بود.مشکلات مردم را شخصا پیگیری میکرد.دردلهای آنها را میشنید.پای صحبتشان می نشست.همیشه در دسترس مردم بود.به اندک تقاضای مردم پاسخ مثبت می داد.گاهی اوقات از این روحیه خاکی و تواضع وی برخی ازافراد سوء استفاده می کردند اما او خم به ابرو نمی آورد و لبخند می زد.

حلیم و بردبار و صبور بود.برای کوچکترین مشکلات مردم وقت می گذاشت و پیگیری میکرد.فراموش نمیکنم ،در یکی ازشبها ساعت یازده ونیم شب برای پیوند ازدواج دو جوان واسطه خیر شد و آن پیوند به ثمرنشست.با دماوندی ها همسفر میشد.قم و مشهد و شاه عبدالعظیم.باجوانها به کوه و دریاچه میرفت و همسخن میشد. باحضور در جبهه ها به بچه های رزمنده سر می زد .سخنرانی اش طولانی و ملال آور نبود.مانند استادش آیت الله مجتهدی به روایتی اکتفا می کرد و توضیح می داد و توصیه می کرد.مردم دماوند در سلوک او منش آیت الله سیدباقر جلالی را می دیدند.

حاج آقا عظیما و مدرسه علمیه دماوند

منزلش دیوار به دیوار حوزه بود.او یک" آخوند مدرسه ای " بود. فکر و ذهنش ،حضور درفضای حوزه و هم نفَسی با طلاب بود. شان او تدریس دروسی چون لمعه و مکاسب بود اما برایش فرقی نداشت از صرف میر و عوامل تا تحریر الوسیله و منطق و معانی و بیان تا اصول و فقه؛ هرجا نیاز بود درس میگفت.برای یک نفر یا سی نفر! تفاوتی برایش نداشت.کم گوی و گزیده گوی بود.اطناب و تطویل در کلامش نبود.جان کلام را میگفت و می رفت و البته به هر درسی بخوبی مسلط بود.اینها همه درست.اما آنچه شیخ محمد حسن عظیما را عزیز و محبوب کرده بود، همراهی و دمخوری و غمخواری او برای طلاب بود.چقدر ازطلاب نیازمند دستگیری میکرد! چقدر غم و غصه آنان را میخورد.

مدیر بود اما واقعا خادم بود! حیاط مدرسه وسرویسها را شستشو می کرد.جارو می زد.برای طلاب آشپزی می کرد.چایی بار میگذاشت و عصرانه می داد.به همه حجره ها سر می زد.گعده شبانه میگرفت و حدیث میخواند و به طلاب میگفت خاطرات جنگ را بگویند.ازخاطرم نمیرود طلبه ای را که تب کرده بود و او پاشویه اش می کرد.ماشین پیکانش وسیله حمل و نقل اسباب و اثاثیه طلاب ازقم به دماوند و ازدماوند به قم بود.نمازجماعت را به پامیکرد.برای نمازشب، طلاب را بیدار می کرد.خودش دعا و زیارت عاشورا می خواند.

امروز اگر ازشاگردان آنروزش سئوال کنید! هیچکدام جز چهره خندان و سیمای جذاب و روی گشاده و تواضع ،سراغ ندارند.

یک ربع قرن خدمت به سیدالکریم

باهجرت به جوار سیدالکریم،گویاحاج آقاعظیما،گمشده ی خودش را پیداکرده بود.آنجا و در کنار حریم قدسی و کربلایی حضرت عبدالعظیم خوش بود.انگار غمی نداشت.روز وشب را در کنار حضرتش بود.شده بود امام جماعت حرم.گاهی اوقات که به حرم حَضرت عبدالعظیم مشرف می شدم خدمتش می رسیدم.آقای عظیمای ما،همان بود که بود.با گشاده رویی استقبال میکرد.چایی می آورد.پذیرایی می کرد.خیلی از دماوندیها که می رفتند زیارت باز هم مهمان حاج آقا عظیما می شدند.در این ۲۵سال این ارتباط قطع نشد.

در حرم سیدالکریم هم هرکاری ازدستش می آمد فرو گذار نمیکرد.نماز جماعت میخواند.پاسخ به مسائل شرعی می داد.سر راه زُوّار می نشست و دستگیری علمی و معنوی می کرد و مشورت می داد و نصیحت می کرد.با عُموم خدّام حرم رفیق بود آنها هم به شدت دوستش می داشتند.این سالهای اخیر علیرغم کسالت طولانی اش باز هم آشیانه ی اُنس و قرارش حرم بود.

امام جماعت حرم بود و عضو هیات امنای آستان،اما انگار طلبه ای بود بی ادعا و گمنام!

حاج آقا عظیما هرجا می رفت می بایست با طلبه ها باشد.اینجا هم رفت در حوزه حضرت عبدالعظیم و شد مدیر آنجا! مدیر نه! خادم و غمخوار طلاب .درست همان روش و منش و سلوکی که در دماوند داشت.

چندبار با اردوی طلاب دماوند مهمان ایشان شدیم.

می آمد پای دیگ غذا،غذا می کشید و توزیع می کرد و خدمت می کرد و کم نمی گذاشت.اگر ازطلاب و روحانیون شهر ری سئوال کنید حتما خاطرات خوش و ماندگاری را از وی برایتان خواهند گفت.او در حوزه شهر ری خاطره استادِ اساتیدش مرحوم آیت الله برهان را زنده کرد باهمان مشی و منش و سلوک دلسوزانه و پرستارانه.

این البته مشی او در خانواده اش هم بود با بچه هایش رفیق بود.تنها فرزند پسرش ،جناب حجت الاسلام آقاشیخ مهدی عظیما هم اکنون ازفضلای انقلابی و مدرسان و پژوهشیانِ حوزه علمیه قم است،که بیشترین خاطرات را از پدر عزیزش دارد که بیش ازهر کسی، رفیق شفیق و دوست مهربانش، بود.

خدایش رحمت کناد که در ایام عزای مولایش حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و در هفتمین شب شهادت آن حضرت روح پاکش پس ازتحمل سالها رنج و بیماری ازقفس تنِ خاکی اش رها شد و میهمان خوان کرامت موالیانش گردید . او به راستی نمونه ی یک روحانی انقلابی و مردمی بود .عاش سعیدا و مات سعیدا و مغفورا

  • شهر خبر

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × سه =

دکمه بازگشت به بالا