دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ – ۰۴:۰۵ زنده ماندن خانم باردار مبتلابه کرونا همه بینندگان را غافلگیر کرد
بعدازاینکه مصاحبه خانم باردار مبتلابه ویروس کرونا و پزشک فداکارش دکتر «فرهمند کلانتری» در شهر اهواز توسط خبرگزاری فارس منتشر شد و در رسانهها چرخید. روایت زنده ماندن معجزهآسای مادر و فداکاری دکتر، سوژه ویژهبرنامه ماه مبارک رمضان «مثل ماه» شد؛ اما حضور آقای دکتر و مادر باردار در این برنامه بازهم روایت تازهای آفرید.
گروه جامعه خبرگزاری فارس- سودابه رنجبر: گریههای مکرر مرد جوان در پاسخ به سؤالهای مجری برنامه «مثل ماه»، نگاههای عمیق دخترک به دوربین تلویزیون، توضیحات دکتر «فرهمند کلانتری»، هرلحظه امید بینندگان را برای زندهبودن مادر باردار، نقش بر آب میکند. مخصوصاً وقتی دکتر کلانتری رو به دوربین میگوید: «ویروس کرونا درصد زیادی از ریه مادر باردار «ناهید غلامی» را درگیر کرده بود. هیچ راهی نمانده بود جزی لولهگذاری ریه. در غیاب همسرش «محمدرضا قناد» که خودش را به درودیوار میزد، لولهگذاری انجام شد؛ اما بازهم اکسیژن خون بالا نمیآمد که نمیآمد. ناگزیر بالغبر ۲۵ دقیقه بهصورت دستی اکسیژن را به ریهها پمپاژ کردیم. در آن شرایط دیگر مطمئن بودم که جنین ۳ ماهه زنده نمیماند. امیدم برای زنده ماندن مادر باردار لحظهبهلحظه کمرنگتر و کمرنگتر میشد.»
وقتی پردهها کنار میرود
دکتر از شرححال بیمارش میگوید و بازهم اشک میدود در چشمان مرد جوان که حالا بدون همسرش در استودیو برنامه نشسته و هرازگاهی برای آرامش تنها فرزندش از سر نوازش به دخترش «بهار» لبخند میزند. دختری که کنار او نشسته است. لحظههای آخر برنامه، در اوج ناامیدی بهیکباره پردهها کنار میرود و مادر جوان باردار درحالیکه هنوز جنینش را در بطن دارد از پلهها پایین میآید و وارد استودیو میشود. بار دیگر اشکها، مهمان پلکهای مرد جوان میشود. هرچند این بار اشک شوق هم چشمان عوامل برنامه و بینندگان تلویزیون را نمدار میکند و همهمه کلام «خدایا شکرت» همراه با صدای کف زدنها، اهالی پشتصحنه را به وجد میآورد.
قصه ازآنجا آغاز شد که
پیشازاین، مصاحبه و پرداخت گزارش از خانواده مادر باردار و دکتر فرهمند کلانتری توسط خبرنگار خبرگزاری فارس انجامشده بود. قرار شد متقاعد کردن دکتر و خانواده ناهید غلامی برای حضور در ویژهبرنامه «مثل ماه» توسط خبرنگار فارس انجام شود. همهچیز خوب پیش میرفت خانم «ناهید غلامی» مادر باردار و همسرش «محمدرضا قناد» با توجه به شرایط خاص بارداری و سیاه شدن وضعیت شهر اهواز در شرایط کرونا، وقتی شنیدند شرایطی فراهمشده که میتوانند جلوی دوربین تلویزیون از دکتر کلانتری تشکر کنند بدون هیچ مکثی دعوت ما را پذیرفتند و از شهر اهواز راهی تهران شدند؛ اما دکتر فرهمند کلانتری از همان ابتدا نیز نگران بیمارهایش در بخشهای آی سی یو بود. شرطش این بود که چندساعتی بیشتر در تهران نماند تا زودتر بتواند به بیمارانش در بیمارستانهای اهواز، رازی، گلستان، سینا و … برسد. همه تلاشمان این بود که دکتر را با دیدن بیماری که جان او را نجات داده در استودیو برنامه جلوی چشم تماشاگران غافلگیر کنیم؛ اما به دلایلی نشد که بشود.
جوانمردی دکتر در حق ما
همهچیز داشت خوب پیش میرفت و یک روز مانده بود به پرواز دکتر از شهر اهواز به تهران. که با تماس دکتر همه دوندگیها برای ساخت این قسمت از برنامه داشت نقش بر آب میشد. دکتر کلانتری تماس گرفتند که نمیتوانند حاضر شوند. علت را پرسیدم و دکتر توضیح داد: در مسیر استراحت گاه پزشکان بیمارستان رازی برای رسیدن به بیمار بدحال کرونایی به بخش آی سی یو از پلههای بیمارستان سقوط کرده و مینیسک پایش پاره شده و بهسختی راه میرود. وقتی دکتر با ما حرف میزد قرار بود تا چند ساعت دیگر به اتاق عمل برود و پایش را به پزشک جراح بسپرد. فقط یک جمله به دکتر گفتیم. «دکتر جان، شما همه تلاشتان را میکنید تا جان آدمها را نجات دهید، این بار آبروی ما را نجات دهید.» دکتر از پشت تلفن کمی مکث کرد و بعدازآن با صدایی آرام و شمرده گفت: «جراحی پایم را به عقب میاندازم. آتل میبندم و میآیم تهران.»
غافلگیری که در قاب دوربین ثبت نشد
روایت غافلگیری عوامل پشتصحنه و بینندگان تلویزیون بهجای خود؛ اما غافلگیری دیگری نیز بهدوراز قاب تلویزیون در سالن انتظار و پشتصحنه برنامه «مثل ماه» اتفاق افتاد که ما شاهدش بودیم.
حالا دکتر آمده بود در سالن انتظار استودیو و منتظر بود تا اجرای زنده قبل از افطار شروع شود. من خبرنگار شاهد غافلگیری و روبهرو شدن دکتر و بیمارش بودم. که در هیچ قاب تلویزیونی ثبت نشد. وقتی خانواده «ناهید غلامی» در این لحظه خوشپوش، مرتب و آراسته وارد سالن انتظار شدند. دکتر روی صندلی با پایی مجروح نشسته بود. بهیکباره نگاه آقای دکتر و محمدرضا قناد همسر خانم باردار به هم گره خورد. انگار چندثانیهای یکدیگر را نشناخته بودند. بله باید هم شک میکردند!
امروز آقای دکتر با موهایی شانهزده و کتشلوارپوش جلوی چشم مرد جوان ظاهرشده بود و از چشمهای خسته و پفکرده پشت عینک که ۵ روز نخوابیده بود از موهای ژولیده، از لباس سفید پزشکی و گان خبری نبود.
دکتر هم مرد جوان را بهسختی به خاطر میآورد. مرد جوان هم با خنده بر لب و آراسته ظاهرشده بود. دیگر از شورههای اشکی که آن روزها بر صورتش نشسته بود، خبری نبود. از صورتی که آن روزها، هرلحظه مچالهتر میشد خبری نبود. از لحظههایی که شدت بغض و ضجههایش همه پرستارها را به گریه میانداخت دیگر خبری نبود. دکتر کلانتری از مرد جوان چشم برنمیداشت و مرد جوان هم.
لحظههایی که کاش تکرار نشود
دکتر وقتی او را به خاطر آورد که بازهم اشک دویده بود در چهره مرد جوان و همه لحظههای داخل بیمارستان جلوی چشم دکتر زنده شده بود. محمدرضا، زودتر دکتر را شناخته بود. دکتر در یکلحظه به خاطر آورده بود همه التماسهای مرد جوان را که مرتب میگفت: دکتر جان، همسرم را نجات بده. دکتر جان، همسر من یک فرشته است. دکتر جان، امید همه مابعد از خدا به شماست و مرتب میچرخید دور دکتر و این جملهها را فریاد میزد. حالا هم در سالن انتظار دور دکتر میچرخد و تشکر میکند و بازهم اشک شوق میدود در کاسه چشمش و دل دکتر هم غنج میرود از این زندهبودن. از این خانواده که هنوز در کنار همنفس میکشند.
ناهید غلامی خانم باردار هم با صدای گرفته از تأثیرات لولهگذاری در گلویش، باجان و دل از دکتر برای زنده نگهداشتنش تشکر میکرد و بهار دختر ۹ ساله چقدر زود شاهد این قصههای عاشقانه و ایثار و ازخودگذشتگی شده است. او امروز دکتری را میبیند که برای نجات جان مادرش ۵ شبانهروز نخوابید. دکتری که همان روزها علا رقم همه تلاشی که کرده بود تا برادرش را زنده نگه دارد بازهم عزادار برادر جوانش شده بود. دکتری که ۶ روز نتوانسته بود به همسرش و فرزندان دوقلو و شیرخوارش سربزند. دکتری که برای نجات جان مادرش از شدت خستگی بعدازاینکه برای چندمین بار لولهگذاری را برای مادرش انجام داده بود از شدت خستگی بدون اینکه متوجه شود در سالن بیمارستان نقش بر زمین شده بود و وقتی به هوش آمده بود پرستارها کمی به او غذا خورانده بودند و دکتر بازهم بیمعطلی به کارش ادامه داده بود و اشک پرستارها از اینهمه فداکاری سرازیر شده بود.
بهار دختر ۹ ساله شاید امروز این چیزهای را که میشوند و میبیند را خیلی خوب درک نکند؛ اما وقتی بزرگتر شود و بفهمد که چطور قصه ایثار و فداکاری را از نزدیک اینچنین لمس کرده و با فداکاری پزشکی، مادرش هنوز برای او مادری میکند. درسهای زیادی میگیرد. درسهایی که باجان و دلش آمیخته میشود و امروز همه آنها را مثل کلاس درس در ذهنش ثبت و ضبط میکند. خوش به حال بهار.
دکتر اینجا هم طبابت میکند
بعد از حال و احوالپرسی، حالا همه نشستهاند عوامل پشتصحنه گاهگاهی سؤالهایی درباره ویروس کرونا و موج چهارم و چهرههای دیگر این ویروس میپرسند. دکتر صبورانه جواب تکتک آنها را میدهد و مرتب تأکید میکند که به همه خانوادهها بگویید؛ دیر به پزشک مراجعه نکنند.
از دکتر کلانتری میپرسم اوضاع بیمارستانهای اهواز چطور است؟
باکمی مکث میگوید: «اصلاً خوب نیست. در آی سی یو تخت بستری نداریم. دیشب ۱۳۰ بیمار کرونا را ویزیت کردم همین دیشب ۴ نفر از ویروس کرونا به دلیل نبود تخت در آی سی یو جان باختند. دکتر به اینجای کلماتش که میرسد مرتب پلک میزند میفهمم که از یادآوری مرگ بیمارانش بسیار متأثر میشود.»
از حال دل دکتر کلانتری چه خبر؟
دکتر فرهمند کلانتری بعد از یک سال و اندی از بیمارستانهای اهواز برای یک روز بیرون آمده است. حتی وقتی در خانه است شبانهروز گوشی تلفنش را پاسخ میدهد. در این مدت بالغبر ۱۳ هزار بیمار کویید ۱۹ را ویزیت کرده است مردی که روزانه چندین بیمارستان را در اهواز سرکشی میکند و برای نجات جان آدمها آرام و قرار ندارد. بهخصوص زنان بارداری که درگیر ویروس کرونا میشوند اعتماد ویژهای به دکتر پیداکردهاند و بهسرعت خودشان را به دکتر میرسانند.
از حال دل دکتر میپرسیم که با چه حالی روی این صندلی انتظار نشسته است؟ دکتر صدایش را پایین میآورد الهی شکری میگوید و آهستهتر میگوید: خوب نیستم.
برای آماده شدن پخش برنامه زنده بهار و خانم ناهید غلامی را صدای میکنند تا به اتاق گریم بروند. انگار دکتر فرصت بیشتری برای حرف زدن پیدا میکند و میگوید: «دوست نداشتم دلیل حال بدم را خانم ناهید غلامی بشوند. او باردار است و ازنظر روحی باید مراقب حال ایشان باشیم. حالا که نیست میگویم.
حس تنهایی مادر باردار
«چند شب گذشته مادر جوانی در سن بارداری ۳۸ هفته، اواخر هفتههای بارداری، به بیمارستان مراجعه کرد. به ویروس کرونا مبتلا شده بود و هرلحظه اکسیژن خونش در حال پایین آمدن بود. بهسرعت او را به آی سی یو منتقل کردیم. بیماران دیگری هم در آی سی یو بودند. مثل همیشه با بیمارم حرف زدم که کمی آرام بگیرد. لحظهای که میخواستم آی سی یو را ترک کنم. زن جوان باردار تقاضا کرد که بمانم تا جملهای بگوید زن جوان صدایش را پایین آورد و آهسته گفت: «دکتر من از کودکی خیلی تنهایی کشیدم حالا دیگر نمیتوانم، تنهایی را تجربه کنم. لطفاً اگر میشود همسرم کنارم باشد.» این کلمات را چنان با اشک و آه بر زبان میآورد که اجازه دادم همسرش با رعایت پروتکلها کنارش بماند. حالش بهتر بود و اکسیژن خونش در حال بالا آمدن. یک روزی گذشت خیالم از بهبود حالش راحتتر شده بود و همسرش همچنان کنارش بود. زن بسیار خوشحال بود و میخندید.
زایمان طبیعی در اتاق آی سی یو
بعد از چندساعتی که بازهم به آی سی یو مراجعه کردم متوجه شدم که دور بیمار را پرده کشیدهاند و با پرسوجو فهمیدم که درد زایمان طبیعی بیمار شروعشده است. متخصص زنان تصمیم گرفته بود که خانم باردار در اتاق ای سی یو زایمان طبیعی داشته باشد. بسیار متعجب پیشنهاد دادم: به اتاق عمل منتقل شوند. ماما و متخصص زنان من را متقاعد کردند که شرایط بهخوبی پیش میرود. همسر بیمار و مادرش نیز بالای سر بیمار بودند. صدای مادر باردار را میشنیدم که با خنده و حال خوب، با همسر و مادرش گفتگو میکرد و راجع به اسم گزاری و شباهت بچهای که قرار بود تا چند ساعت دیگر به دنیا بیاید صحبت میکردند. متخصص زنان خیال من را کاملاً راحت کرده بود.
ورقی که بهیکباره برگشت
هنوز چند قدمی از آی سی یو خارج نشده بودم که ماما اعلام کرد: پروسه زایمان طبیعی متوقفشده است و بیمار هیچ حرکتی ندارد. بهسرعت خودم را رساندم. اکسیژن خون بیمار به ۳۰ رسیده بود. بهسرعت بیمار را به اتاق عمل برای انجام عمل سزارین انتقال دادیم. نوزاد صحیح و سلامت به دنیا آمد؛ اما حال مادر بد و بدتر میشد. فاصله بین خنده و بیحرکتی مادر فقط چند ثانیه بود و این تعجب همسر و مادر بیمار را دوچندان میکرد. مرتب از من سؤال میکردند میزان اکسیژن خونش چقدر است؟ اگر میخواستم بگویم ۳۰، یعنی آواری که بر سر آنها خراب میشد. از جواب دادن طفره رفتم. حالش بسیار وخیم بود. همان موقع لولهگذاری برای او انجام شد صبح که میآمدم به هوش بود؛ اما ریههایش شدیداً وابسته به دستگاه. نمیتوانست حرف بزند روی کاغذ برایم نوشت: «من خیلی تنها هستم.»
هنوز هم حالا این بیمارم که صبح زود او را ترک کردم مناسب نیست و مرتب به او فکر میکنم. او را به همکارانم سپردم و فقط به خاطر قولی که به شما داده بودم اینجا نشستهام. همه هوش و حواسم پیش این بیمار و صدها بیمار دیگر است که در این موج چهارم کرونا با مرگ دستوپنجه نرم میکنند. دعا کنید به خیر بگذرد. دعا کنید این خانواده هم خوشحال به خانه بروند.»
ردپایی که هرگز پاک نمی شود
هنوز کلمات آخر دکتر بر زبانش ننشسته که از همه مهمانها دعوت میکنند به محل ضبط برنامه زنده «مثل ماه» تشریف ببرند. ساعت نزدیک ۱۹، مجری برنامه «رسالت بوذری» روی آنتن شبکه ۳ است. اولین مهمانی که روی صحنه میرود آقای قناد است. روی صندلی مهمان، جلوی دوربینها که جاگیر میشود. جوان لاغراندام بهسرعت تی را میکشد روی کفپوش تیره، تا خاک مانده از جای پا را از کف زمین تمییز کند. آنقدر بهسرعت این کار را انجام میدهد که انگار همهچیز روبهراه است و تنها چیزی که مانده همین خاکپای بهجامانده است که اوضاع را بههمریخته. بخشی از آیتم پخش میشود.
حالا دکتر «فرهمند کلانتری» با قدمهایی آهسته و لنگلنگان از جراحت پا وارد صحنه میشود.بازهم همان اتفاق تکرار میشود. مرد جوان لاغراندام با شتاب هرچهتمامتر تی را میکشد بر روی جای قدمهای دکتر، تا در کوتاهترین زمان قبل از اینکه دوربین زنده شبکه وصل شود همهجا تمیز شده باشد. طوری که انگار هیچکسی نه آمده و نه رفته است. دکتر حرفهایش را میزند. بینندهها از زنده ماندن و غلبه مادر باردار بر مرگ غافلگیر میشوند.
برنامه تمام میشود چراغها روشن میشود. دکتر روی صحنه راه میرود و بازهم گرد قدمهایش روی صحنه، جای پایش را میگذارد که بماند. قدمهایی بلند. مرد لاغراندام و جوان، همانطور بیحرکت درحالیکه به تی درون دستش تکیه زده، خیرهخیره بهجای قدمهای دکتر نگاه میکند. لابد با خودش میگوید: اگر هزار بار دیگر جای پای این قدمها را پاککنم. هرگز پاک نخواهد شد. جای پای ایثار و فداکاری برای همیشه در قلب مردم حک خواهد شد. خاک این قدمها از صحنه گرفتنی نیست.
انتهای پیام/
بازار
Error loading HTML
Error loading HTML
Error loading HTML
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو از ستاد خبری سیودومین دوره هفته کتاب…