شهیدی که از کودکی تافته جدا بافته بود
شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰ – ۰۶:۵۵ شهیدی که از کودکی تافته جدا بافته بود
ابوذر مثل ما نبود. همه ما سعی میکردیم به پدر و مادرمان احترام بگذاریم اما رفتار او با آنها ویژهتر بود. فقط با مادرم خلوت میکرد. ساعتها در کنارش مینشست و با هم حرف میزدند در حالی که این طور وقتها ما به بازی و شیطنت مشغول بودیم. در این وقت ها هر کاری به او میگفتند انجام میداد و این باعث رضایت خاطر مادرمان از او بود.
گروه جامعه خبرگزاری فارس – از همان کودکی تافته جدا بافته بود. برخلاف بیشتر هم سن و سال هایش خیلی اهل بازیهای دسته جمعی نبود. وقتی هم که قد کشید درونگراییاش قوت بیشتری پیدا کرد. بیشتر وقتها سکوت میکرد. فقط وقتی در محضر مادرش بود و خلوتی دست میداد با هم گفتگو میکردند. حرفهایی که در حضور دیگران خاموش میشد. شهید ابوذر صمیمی در خانواده پر جمعیت 8 نفره ای به دنیا آمد. فرزند سوم خانواده بود و دلبستگی ویژهای به مادرش داشت. خواهرها و برادرهای ابوذر میگویند 4 سال از شهادت او میگذرد اما احوال مادرشان طوری است که انگار در همین ساعت داغ جوان دیده است.
***اهل کاهلی کردن نبود
محدثه صمیمی 2 سال از برادر شهیدش بزرگ تر است. وقتی قرار است راوی خاطرات دور و نزدیک او شود لحظاتی را به سکوت میگذارند. دست آخر تعارف را کنار میگذارد و از تفاوتهایی که به چشم دیده و حس کرده تعریف میکند: «ابوذر مثل ما نبود. همه ما سعی میکردیم به پدر و مادرمان احترام بگذاریم اما رفتار او با آنها ویژهتر بود. فقط با مادرم خلوت میکرد. ساعتها در کنارش مینشست و با هم حرف میزدند در حالی که این طور وقتها ما به بازی و شیطنت مشغول بودیم. در این وقت ها هر کاری به او میگفتند انجام میداد و این باعث رضایت خاطر مادرمان از او بود.»
محدثه صمیمی میگوید به خاطر ندارد که نمازی از برادرش قضا شده باشد: «بدون تعارف همه ما اهل کاهلی کردن در نماز بودیم. خیلی وقتها نماز صبح مان قضا میشد. اما این درباره برادرمان ابوذر اتفاق نمیافتاد. مقید به خواندن نمازهایش بود. ما که از مدرسه میآمدیم هر کدام در خانه پراکنده میشدیم و بعد به سر سفره ناهار میآمدیم. در این وقتها او را می دیدیم که اول وضو میگیرد و به نماز میایستد و بعد به سر سفره ناهار میآید.
***نمیخواست سربار کسی باشد
خصلتهای مردانگی خیلی زود در رفتار ابوذر نشانده شد. خواهر بزرگترش میگوید در سنین نوجوانی و جوانی برخی از جوانها با رفتارهای بدی از پدر و مادرهای شان مطالباتی دارند. یعنی حتی با این که میدانند آن پدر و مادر شرایط تهیه وسیلهای را ندارد به آن ها فشار میآورند و در نتیجه باعث آزارشان میشوند. این جوانها را هنوز در اطراف خودمان و اقوام میبینیم اما ابوذر دوست داشت یه جای این که باری بر دوش پدر و مادرش باشد به جایی برسد که بتواند باری از دوش زحمتکش آنها بردارد: «از نوجوانی به کارهای مختلف رو آورد تا دستش در جیب خودش باشد. یادم میآید چند باری برای کار به کیش رفت و از آنجا برای پدر و مادرم پول میفرستاد. یک ماه قبل از آغاز دانشگاه از خانواده جدا میشد، شبانهروز کار میکرد تا بتواند در آمد حلالی داشته باشد و سربار پدر و مادرمان نباشد. این خصلتها این روزها در جوانها کمتر شده است و بیشتر آن ها روحیهای پر توقع دارند.
***میخواست مدافع حرم شود
برای ابوذر که بیاجازه مادرش آب نمیخورد خیلی سخت بود که برود کنار او بنشیند و خبر رفتن به سوریه را به او بدهد. وقتی هم که با هزار اضطراب موفق شد فقط یک جواب شنید. مادرش راضی به رفتنش نبود. ابوذر قصد کرد رفتن را به تعویق بیندازد تا شاید مادرش را راضی کند: «عاشق رفتن به سوریه بود. اما مادرمان به این رفتن راضی نشد. دختر عمه ما رابطه نزدیکی با خانواده ما داشت. برای او پیغامهایی نوشته بود که آن را به گوش مادرمان برساند. برایش نوشته بود بهتر است آدمی جانش را در راه حق بدهد و من نمی خواهم در پیری و بیماری از این دنیا بروم.»
برادر ابوذر هنوز دلتنگ تنها برادری است که حالا 4 سال است دیگر صدای او را هم نمیتواند از راه دور بشنود: «افسوسی که دارم این است که در سالهایی که قد کشیدیم و بزرگ شدیم هر کدام سرگرم درس و دانشگاه و سربازی شدیم و کمتر پیش آمد که او را از نزدیک ببینم. من به سربازی رفتم. مدتی در بندر کار میکردم و از هم دور بودیم بعد متاهل شدم و مسئولیت یک خانواده را داشتم و دیگر به این ترتیب کمتر خواهر و برادر هایم را از نزدیک میدیدم.»
عنایت صمیمی میگوید برادرش سال دوم رشته علوم حدیث بود که در اردوی جهادی به شهادت رسید: «ابوذر بسیجی بود. گاهی در اردوهای جهادی شرکت میکرد اما این کارهایش در دانشگاه قوت بیشتری گرفت و سازماندهی پیدا کرد. با دوستانش به اطراف قلعه گنج و کهنوج میرفتند تا مناطق محروم را شناسایی کنند. سپس برای کارهای عمرانی در این مناطق برنامهریزی انجام میشد. خرداد ماه سال 95 بود. کلاسهای دانشگاه به پایان رسیده بود و فرصتی فراهم شد تا گروه جهادی دانشگاه به این مناطق سرکشی داشته باشند. ابوذر به همراه دوستانش به قلعه گنج کرمان میرود. نزدیک صبح در جاده تصادف سنگینی اتفاق میافتد. برادرم در همان لحظه جان شان را از دست میدهند اما دوست ایشان آقای امیری چند روزی در کما بود و ایشان هم در راه خدمت به محرومان به شهادت رسید.»
***مادرم مثل گمشده دار ها آرام و قرار ندارد
ابوذر 20 سال بیشتر نداشت که نامش در فهرست شهدای جهاد سازندگی به ثبت رسید. عنایت صمیمی میگوید مادر پیرشان هنوز این داغ را به دل دارد و آرام و قرار نمیگیرد: «ما میدانستیم که رابطه ویژهای بین مادرمان و ابوذر هست. خیلی به هم نزدیک بودند. ابوذر با همه جوانیاش تکیه گاه مادرم بود. با این همه تصور میکردیم کمی که از زمان رفتن او بگذرد مادرمان آرامش نسبی خود را به دست میآورد. اما این طور نشد. متاسفانه از دادن عنوان شهید به برادر ما دریغ کردند. مسیر آرامستان تا روستای ما دور است. خیلی وقتها وسیلهای نیست که مادرم با آن خودش را به مزار ابوذر برساند. اینطور وقتها بیقراری و بیماریاش چند برابر میشود. هنوز بعد از 4 سال با این داغ کنار نیامده است. میداند ابوذر به آرزویش رسیده است اما نمیدانیم با هم چه گفتهاند و چه بر او رفته که دیگر بعد از ابوذرش آرامش پیدا نمیکند.»
انتهای پیام/
اخبار مرتبط
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
بازار