فرهنگ و هنر

«قصه کربلا» یک اثر منفعلانه نیست

توجه شبهه افکنان موید اهمیت موضوع امام حسین در فرهنگ و زندگی ما است/قصه کربلا یک اثر منفعلانه نیست

مهدی قزلی که کتاب ده جلدی قصه کربلا را در یک نسخه تک جلدی و با تدوینی جدید منتشر کرده است از انگیزه اش برای این کار و لزوم آن سخن گفت.

به گزارش مشرق، مهدی قزلی نویسنده کتاب « قصه کربلا » که به تازگی منتشر شد، در مورد لزوم نگارش درباره وقایع کربلا و قیام امام حسین (ع) و نکاتی که در کتاب قصه کربلا مد نظر قرار گرفته سخن گفت که مشروح آن را می‌خوانید.

هنرمند خوب به موضوعی که دغدغه مردم است با خلاقیت می پردازد

آیا با توجه به وجود نمونه های بسیار در بازار نشر در مورد وقایع کربلا و قیام امام حسین (ع) هنوز هم نوشتن در این باره لزومی دارد؟

وقتی محرم می‌شود همه به موضوع امام حسین (ع) توجه می‌کنند. من در کتاب «پنجره های تشنه» در توصیف ماجرای انتقال ضریح امام حسین به کربلا هم به طور جدی متوجه این توجه شدم. گرچه پیش از آن هم می‌دانستم اما وقتی با چشمان خودم دیدم دیگر برایم عین الیقین شد. این ضریح از هر نقطه ای که رد می‌شد مردم دورش جمع می‌شدند پس دغدغه شان است. همین الان هم می‌بینید که لات ها هم برنامه زندگی‌شان را با فرارسیدن ایام محرم تغییر می‌دهند یا یک شاخ اینستاگرامی که همه جور منکری را در صفحه اش مرتکب می‌شود، اعلام می‌کند که به مدت ده روز رعایت خواهد کرد و خبط و خطای بزرگی نمی خواهد مرتکب شود. این به این معنی است که مسئله امام حسین هنوز هم ضریب نفوذ جدی دارد و در فرهنگ ما کاملا جای خود را باز کرده است. من معتقدم که می‌توان در مورد هرچه که مسئله مردم است کار کرد و شاید به معنی بهتری «باید» کار کرد.

کار در مورد امام حسین (ع) به ویژه در حوزه کتاب زیاد است و بنابراین نویسنده باید مراقبت کند. یک نویسنده و در معنی عام تر، هنرمند خوب کسی است که اولا به موضوعی که مردم به آن توجه دارند توجه کند و دوم اینکه فرم یا محتوا یا زاویه دیدش در این توجه را خلاقانه انتخاب کند تا اثرش بر مخاطب بیشتر شود؛ وگرنه تکرار کارهای موجود کمی بی معنی و یا از جنس کاسب کارانه است که عده ای تا می‌بینند کاری گرفته و مردم به آن توجه می‌کنند فورا شبیهش را انجام می‌دهند.

اگر موضوع ما هنر و هنرمندی است برای بیان آن چه که در کربلا اتفاق افتاده است لازم است حتما خلاقیتی دربیانش بروز دهیم یا دست کم برایش تلاشی کرده باشیم.

پرداختن به هر چیزی که مد نظر مردم است حتما جواب می‌دهد مثلا اگر موضوع معیشت مردم باشد هرچیز به هر نحوی در این مورد حتما جواب می‌دهد اما نحو هنرمندانه اش میشود کار هنری که ادبیات را هم به دلیل اینکه می شود کار خلاقه در آن انجام داد، می‌توان در همین بخش دسته بندی کرد.

کتاب قصه کربلا

قصه کربلا یک اثر منفعلانه نیست

با این اوصاف آیا شما نگاه به توفیق هنرمندانه و یا موفقیت اقتصاد نشر داشته اید یا اینکه در تلاش برای مقابله با شبهه افکنی ها و فشاری که بیگانگان در سست کردن عقاید مردم و بویژه جوانان دارند این کتاب را نگاشته و سپس به تدوین و نمونه جدیدتری از آن رسیده اید؟

به هیچ وجه این کتاب کاری منفعل نبود و در مقام پاسخگویی به شبهات نوشته نشده است. اگرچه معتقدم همان شبهاتی هم که مطرح می‌شود خود نشان دهنده اهمیت موضوع امام حسین (ع) در فرهنگ و زندگی ما از نظر شبهه افکنان است؛ در واقع فرهنگ حسینی یک موضوع جدی است. بنابراین در مورد عزاداری برای حضرت علی (ع) صحبت نکرده اند بلکه به عزاداری حضرت امام حسین (ع) پرداخته اند. چرا که در سایه محرم و رفتار فرهنگی و اجتماعی مردم در محرم است که به ویژه در جوامع شیعی، تحولات زیادی رخ می‌دهد. و همین لزوم و اهمیت کار کردن در مورد محرم و امام حسین (ع) و هر آنچه که به آن مرتبط است را تائید می‌کند.

اما من از موضع انفعال و جواب دادن این کار را نکرده ام بلکه فکر می‌کردم آنچه که در این حوزه در بازار نشر و در دسترس مردم قرار دارد دچار حشو و زواید است و پیرایش جدی می‌خواهد. شاید لازم باشد که تاکید کنم آرایش زیباسازی با اضافه کردن چیزهایی به اصل موضوع است و پیرایش زیباکردن موضوع با کم کردن و حذف برخی چیزها از آن است. ما در آرایش کتابت و روایت کربلا دچار افراط بسیار شده ایم؛ یعنی اینقدر حرف اضافه زده ایم و توصیف کرده ایم و سانتیمانتال و احساسگرایانه برخورد کرده ایم که اصل حرف در این میان گم می‌شود. در نگارش کتاب قصه کربلا و بویژه در نسخه جدید آن سعی کرده ام که تا جایی که در توانم هست هر آنچه که در این مباحث و روایت تاریخ اهمیت نداشته است را حذف کنم و به اصل کنش و واکنش برسم و بیان کنم که امام در پاسخ به چه حرکتی، چه کرد و دشمنان امام در پاسخ به کدام حرکت امام حسین (ع)، چه کردند. اینگونه کنش و واکنش در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد و اجازه داده می‌شود که خودش سریع و صریح با موضوع مواجه شود. اینقدر هم ائمه اطهار رفتار های منطقی و عاقلانه ای داشته اند که به سرعت هم بر عقل و هم احساس افراد تاثیر می‌گذارد به شرط اینکه اطلاعات به خوبی ارائه شود.

امام حسین تمام عقلانیت را در حرکت به سوی کربلا در نظر گرفت

الان یکی از حرف هایی که زده می‌شود این است که امام حسین (ع) خیلی احساسی راهی کربلا شد تا شهید شود. در حالیکه به هیچ وجه این گونه نبوده است. امام مدت زیادی ساکن مکه بودند و تا نامه های بسیاری از کوفه دریافت نکرد و تائید سفیر خودش مسلم را نگرفت، به آن سمت حرکت نکرد و هنگام حرکتش به شیعیان بصره هم نامه ای نوشت و از این حرکت آنها را مطلع کرد.

یادمان نرود که طبق صلح نامه امام حسن (ع) با معاویه، امام حسین (ع) قائم مقام قانونی خلافت بود چرا که بر اساس آن صلح نامه معاویه حق نداشت برای خودش جانشینی تعیین کند و در صورت زنده بودن امام حسن خلافت به ایشان و در صورت نبودشان به امام حسین (ع) می‌رسید و اگر هیچکدام در قید حیات نبودند نمایندگان مومنین باید فردی را انتخاب می‌کردند. پس طبق آن سند حقوقی امام حسین باید خلیفه می‌شد. اما خلافت جدای از مبنای قانونی، یک درخواست اجتماعی هم نیاز داشت وقتی این درخواست بوجود آمد امام هم حرکت کرد که اگر این کار را نمی کرد الان باید به تاریخ پاسخ می‌داد که چرا این کار را نکرده است در حالیکه هم زمینه قانونی را در اختیار داشت و هم هجده هزار نامه تقاضای مردمی برای این کار. کما اینکه در آن نامه ها مردم هم به این نکته اشاره می‌کنند که اگر نیاید باید در دنیای دیگر پاسخگو باشد.

اما با همه این اوصاف وقتی که حر جلوی او و کاروانش را می‌گیرد و متوجه شهادت مسلم بن عقیل می‌شود می‌فرماید که من به خواست مردم به این جا آمده ام و اگر دیگر تقاضایی ندارند من باز می‌گردم. بارها در طول مسیر و پیش از وقایع کربلا و حتی تا آخرین دقایق اقدام به مذاکره با حر، ابن سعد و لشکر کوفه می‌کند. آخرین مذاکره اش با عمر سعد در شب عاشورا رخ می‌دهد و حتی بعد از اینکه همه یارانش را می‌کشند باز هم مذاکره و اتمام حجت می‌کند. بنابراین می‌بینیم که اصلا با فضایی احساسی روبرو نیستیم.

در عین حال می‌بینیم که در حالی که تاریخ می‌گوید آن سوی معرکه دست کم پانزده هزار نیرو حضور داشته و این طرف امام حسین در بهترین حالت صد یار و یاور داشته و در بیشترین تعداد گفته شده ششصد نفر همراه او حضور دارند، قاعدتا نباید جنگ بین این دو گروه بیشتر یکی دو ساعت طول بکشد اما امام آنچنان سیستم جنگی پیاده می‌کند که این کارزار تا بعد از ظهر ادامه می‌یابد. امام حسین به سپاه کم تعدادش سازمان می‌دهد و لابلای جنگ برای مردم سخن می‌گوید و حتی جنگ را تن به تن می‌کند تا لشکر دشمن ببیند که دست به قتل چه کسی می‌زند و در آینده ادعا نکنند که شلوغی باعث شد تا ندانند که با چه کسانی طرف هستند. هر یک از یاران امام حسین (ع) که به میدان می‌رفته خودش را معرفی می‌کرده و رجز میخوانده. به عنوان مثال «بریر» را که می‌خواستند شهید کنند یک نفر به ضارب او می‌گوید کجا می روی این همان کسی است که قرآن را به ما آموخت. یعنی حجت را برای همه تمام می‌کرد و به همین دلیل است که بعد از واقعه کربلا ماجرای توابین و قیام مختار رخ می‌دهد.

منظور از بیان این مطالب این است که امام حسین برای همه اینها برنامه کاملی داشته است. وقتی همه این اطلاعات را در مقابل یک جوان یا نوجوان بگذاریم نسبتش با ماجرا متحول می‌شود و این گونه شور در جای خود و شعور هم در جای خودش قرار می‌گیرد. من تلاش کردم که هم احساس در کتاب باشد چرا که نمی توان کتمان کرد در این ماجرا احساس هم جاری است و هم منطق اتفاقات در اختیار قرار گیرد و پاسخ بسیاری از چراهای رخدادها بیان شود. همین که مخاطبان متوجه بشوند امام حسین (ع) در کنار این شور، مردانگی و زیر بار ظلم نرفتنها تمام عقلانیت را به کار می‌گیرد من را به هدفم رسانده است.

نمی دانم که چقدر موفق بودم و این مسئله ای است که مخاطبان پس از خواندن کتاب می‌توانند نظر دهند.

مهدی قزلی نویسنده کتاب قصه کربلا

راه ما را به هم رساند!

برخلاف بسیاری از هنرمندان که در پایان خلق آثارشان می‌گویند «متوجه نشدیم چگونه اما اینطور شد!»، شما با تسلط به آنچه که می‌خواستید انجام دهید پیش رفتید که این تحسین برانگیز است.

البته من هم باید اعتراف کنم که در مورد امام حسین (ع) واقعا این حالت به وجود می‌آید. من خط کاری که می‌خواستم انجام دهم را می‌دانستم اما موضوع امام حسین به نوعی است که آدم از یک جایی دیگر متوجه نمی شود چه شد که شد! همانطور که ماجرای ظهور «زهیر» در کربلا هم همینطور است. او عثمانی مسلک بود و حضرت امیر را در ماجرای عثمان مقصر می‌دانست و یک منزل هم از امام حسین (ع) فاصله گرفته بود تا ایشان را ملاقات نکند. ماجرایی پیش می‌آید و یاد روزی می‌افتد که در پایان جنگی که سپاه اسلام پیروز شده بود، سلمان به او گفته بود روزی خواهد آمد که پسر پیامبر را یاری خواهی کرد که غنیمت بیشتری به دست خواهی آورد. او متحول می‌شود و به کربلا می‌آید. هنگام مبارزه در حال نصیحت سپاه عمر سعد بوده که به او می‌گویند تو دیگر چرا از این سخنان می‌گویی در حالیکه با این خاندان مشکلاتی داشتی! وی در پاسخ می‌گوید راه ما را به هم رساند.

به نظرم من این خیلی جمله فوق العاده ای است و در مورد امام حسین (ع) چنین گزینه ای را نمی توانم کتمان کنم. منتها به این معنی نیست که کسی بگوید خود امام همه چیز را درست می‌کند؛ بلکه ما هم باید کار خودمان را انجام دهیم و زحمتمان را بکشیم. دوندگی و مطالعه داشته و نگاهمان به ماجراها، تاریخ و مردمشناسی را داشته باشیم.

مطالعه روایت کربلا در کتابی مثل قصه کربلا چگونه می تواند موثر و جذاب باشد در حالی که شاید عده ای گمان کنند که به موضوعی تکراری و قدیمی پرداخته شده است؟

ما باید سعی کنیم که تفاوت ها را درک کنیم به عنوان مثال وقتی عبیدالله بن زیاد به خانه هانی بن عروه وارد می‌شود در حالی که مسلم بن عقیل هم در همانجا پنهان شده بود، هانی و مسلم برای نکشتن عبیدالله دو انگیزه متفاوت داشتند. هانی از سر پایبندی به رسومات عربی که مهمان نوازی را بسیار ارج می‌دادند و حتی در تاریخ آمده که فردی به خاطر حمایت از ملخ هایی که به سایه خیمه اش پناه آورده بودند بر روی هم قبیله ای هایش شمشیر کشید، معتقد بود که عبیدالله مهمان خانه اش هست و نباید مهمان را کشت؛ اما مسلم با اعتقاد به فرامین اسلامی و حضرت رسول (ص) که از کشتن افراد به شکل ترور پرهیز داده بودند از کشتن او منصرف شد. (اشاره به این سخن پیامبر که فرمود: «إنّ الایمان قَیّدَ الفَتْک، لایَفْتُکُ مؤمن» ایمان از ترور و کشتن غافلگیرانه منع کرده است، مؤمن کسی را غافلگیرانه و ناگهانی نمی‌کشد.) منظورم کاستن از شان هانی نیست بلکه بیان تفاوت های افراد است.

یا تامل دراین نکته که در کل ماجرای کربلا، مسلم تنها فردی از اصحاب امام حسین (ع) است که خودش را تسلیم کرده و هیچ کس دیگری چنین کاری نکرده است. حتی در واقعه عاشورا، دو نفری که دستگیر می شوند به این دلیل است که دستشان را شکسته اند و نزد عمر سعد می‌برند. حتی آنجا هم می‌گویند که اگر دستم بسته نبود مجبور بودید که با من مبارزه کنید. حال اگر مخاطب مسلم را بشناسد ماجرا تامل برانگیزتر می‌شود چرا که او جنگاوری شجاع و توانمند بوده است. شهر بهنساء را او فتح کرده و در جنگ صفین فرمانده یکی از جناحین لشکر حضرت علی (ع) بوده است. با این اوصاف کمتر بر این موضوع کار شده که چرا مسلم خودش را تسلیم کرد؟ دلیلش این بود که می‌خواست به هر شکل ممکن فرصتی به دست آورد و نامه ای برای امام حسین (ع) ارسال کند و او را از شرایط کوفه خبردار کند. چرا که پیش از این امنیت کوفه را تائید کرده بود و اگر آن را تکذیب نمی کرد در تاریخ به عنوان فردی که نتوانسته بود شرایط را درک کند و ماموریتش را به درستی انجام دهد از او یاد می‌شد. به همین دلیل از لحظه ای که دستگیر می‌شود به هر در می‌زند و حتی به عمر سعد و پسر اشعث وصیت می‌کند که پیامش را برسانند.

اینها جزئیاتی است که اگر به آنها توجه کنیم واقعه برایمان جذاب و بسیار پند آموز می‌شود.

*خبرگزاری موج

  • شهر خبر

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − چهارده =

دکمه بازگشت به بالا