گیلدا سلسله آثار شکست خورده بنکدار – علی محمدی به پایان رسید
دو فیلمساز در به تصویر کشیدن یک گفتوگوی ساده میان شخصیتها عاجز مانده و موفق به برقراری انسجام نشدهاند.
به گزارش مشرق،اگر اصرار نداشته باشیم که هر فرم شلخته و بیمعنایی را اثری هنری بدانیم و اگر تلاش نکنیم به زحمت از گوشه و کنار یک فیلم، عنصری را بهعنوان طرح یک موضوع اجتماعی ناگفته بیرون بکشیم، آن وقت اذعان خواهیم کرد که فیلم «گیلدا» فاقد هر ارزشی با هر نوع نگاهی به سینماست؛ فیلمی که معلوم نیست با خودش قرار گذاشته مخاطب را متاثر کند یا او را به فکر فرو برد یا اصلا هیچحسی یا تاملی در او برانگیزد. آخرین ساخته امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، اثری شکستخورده و ناموفق است که این روزها در فهرست اکرانهای آنلاین قرار گرفته.
چندان نمیشود ادعا کرد که فیلم قصد دارد قصه خاصی را برای مخاطبش روایت کند. تا نیمههای فیلم هم بیش از آنکه بدانید در حال دنبالکردن شخصیت یا داستان مشخصی هستید، باید تلاش کنید دریابید که خردهقصهها چرا تا این اندازه با سرعت تغییر میکنند و فیلم قرار است کدامیک از نقشهایی را که مهناز افشار بازی میکند بهعنوان شخصیت اصلی او جا بیندازد و اصلا آیا واقعیتی در کار هست یا خیر. این ابهام البته بیش از آنکه محصول عمد و هنر فیلمنامهنویس و کارگردان باشد، محصول اتفاقاتی ناخواسته در فیلم است که چیزی به ارزشهای فرمی و محتوایی آن نمیافزاید.
بیشتر بخوانید:
«مهناز افشار» یک تنه «قسم» تنابنده را نابود کرد +عکس
در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «گیلدا زنی بازیگر و صاحب کافهای به نام سپید است. او که سیاهترین شب زندگیاش را پشت سر میگذارد، برای نجات زندگی خودش تا صبح فردا فرصت دارد و فیلم، اتفاقات این شب را به نمایش میگذارد.» اما گیلدا از آن دست فیلمهایی است که روایتش مهمتر و پیچیدهتر از خود داستان است و با تماشای فیلم به زحمت میتوانید این قصه یکخطی را پیدا کنید و بپذیرید. فقدان یکپارچگی در فضاسازی، داستان و روایت خردهقصهها باعث شده است که فیلم، نوگرایی و پرتکلفبودنش را به تماشاگر تحمیل کند و اصطلاحا ژست هنری بگیرد؛ اتفاقی که این روزها بهعلت کمشدن انتخاب مخاطبان در میان فیلمهای سینمایی و عرضه خانگی فیلمهای روز در ویاودیها، میتواند مشتریهای زیادی را که در پلتفرمهای مربوطه اقدام به خرید بلیت کردهاند، ناراضی از تماشای فیلم برگرداند و اعتماد آنها را به اکرانهای آنلاین از بین ببرد. اگر نام فیلم را در اینترنت جستوجو کرده یا به سالساخت آن دقت کنید، متوجه خواهید شد که فیلم در سال 95 ساخته شده اما حالا روانه اکران عمومی شده است.
علت این چهار سال تاخیر را میشود در اظهارات یکی از دو کارگردان فیلم دنبال کرد. کیوان علیمحمدی در یکی از مصاحبههایش گفته است: «میگفتند قصهای که مرتضی اسماعیل کاشی بازی میکند، کامل حذف شود که ما نپذیرفتیم. گفتند برای اینکه تماشاگر، همدلی کمتری با این شخصیت پیدا کند باید برخی از پلانها و دیالوگها حذف شود یا اینکه در برخی از پلانها موهای او که ترنس است، دیده نشود و از آن طرف هم گفتند این آقا، چون اروتیک است، باید بهطور کل سیاه و سفید شود که ما گفتیم هیچ منطقی برای سیاه و سفیدکردن آن نداریم اما در نهایت پروانه نمایش، یکی از شروط اکران این فیلم را تغییر رنگ اعلام کرد که در نهایت رنگ این پلان را تغییر دادیم.» از حضور مهناز افشار بهعنوان بازیگری که از ایران مهاجرت کرده است، بهعنوان دلیل دیگر توقف اکران فیلم یاد میشود که واقعیت ندارد چرا که افشار دو سال پس از ساخت فیلم از ایران مهاجرت کرده است.
حالا شاید قضاوت درباره اینکه ارزش این قصه فرعی در فیلم چقدر است، راحتتر باشد. مرتضی اسماعیل کاشی، نقش یک ترنس را بازی میکند که خواهرش گیلدا را با ابزار آبرویش بهعنوان ستاره بازیگری تهدید میکند تا هزینه مهاجرت او به خارج از کشور و جراحیاش را بپردازد. این قصه هم البته به اقتضای فقدان یکپارچگی در روایت، آنقدرها سرراست گفته نمیشود. اگر سعی کنیم فیلم را در دسته درامهای خانوادگی بگنجانیم، آنوقت باز هم برای جا دادن این قصه فرعی در میان انبوه شخصیتهای بیربطی که فیلم کنار هم میگذارد، به مشکل خواهیم خورد.
اگر بخواهیم شخصیتهای مختلفی را نظیر یک زن ساده روستایی، یک کافهدار، دختری که پدر درگذشتهاش را میبیند، زنی که در پی آرمانهایش عشقش را فدا کرده است و زنی بدکاره که توان کار ندارد، در کنار هم بگذاریم و آنها را در قامت مهناز افشار بپذیریم، باز هم با چند مشکل مواجه خواهیم بود. اول از همه چهره بازیگر است که ظرفیتی برای باورپذیرکردن همه این شخصیتها و جورشدن با آنها را در خود ندارد و ثانیا توان افشار در بیان متناسب همه این شخصیتهاست. او به وضوح از درآوردن لهجه آذری زن روستایی باز میماند و چهرهاش آنطور که باید در این شخصیت جا نمیافتد. جدای از ظرفیتهای بازیگری، این نقشها نیز به لحاظ روایی به هیچعنوان روی یک نخ تسبیح قرار نمیگیرند و جفتوجور نمیشوند.
نقشها حتی چیزی درباره شخصیت اصلی یعنی بازیگری به نام «گیلدا» نمیگویند؛ بازیگری که با مشکل وجود برادری ترنس روبهروست و صاحب فرزند و همسری است که بهعنوان کارگردان هنری از پس مخارج خانوادهاش برنیامده است. آنها هیچکدام ابعادی از روح گیلدا را بازگو نمیکنند و معلوم نیست در تصمیم نهایی او برای بازگشتن به آغوش خانواده و تصمیم نامعلومش درباره برادرش، چه تاثیری میگذارند.
امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، زوج کارگردانی هستند که آثار قبلیشان را نیز به همراه همدیگر ساختهاند. به گزارش پایگاه «موویمگ» اثر قبلی دو فیلمساز به نام «ارمغان» با مشکل بزرگی مواجه بود و آن دیالوگهای گلدرشتی بود که به فضای رئال قصه آسیب وارد میکرد. در اینجا نیز رویکرد علی محمدی و بنکدار تغییر چندانی نکرده و با همان مشکل قبلی مواجه هستیم. دیالوگهایی که در «گیلدا» بیان میشوند، روان و یکدست نبوده و حتی در اپیزودهای مختلف نیز در آن ازهمگسیختگی مشاهده میشود. به نظر میرسد که دو فیلمساز در به تصویر کشیدن یک گفتوگوی ساده میان شخصیتها عاجز مانده و موفق به برقراری انسجام نشدهاند. فیلم «گیلدا» را هم میتوان در ادامه فضاهای ذهنی و دغدغههای شخصی دو کارگردان آن به شمار آورد؛ فیلمی که اگرچه فضای آثار آنها را ادامه میدهد اما برخلاف برداشت خودشان، خروجی یک ذهن و نگاه مشترک نبوده و فاقد هر گونه انسجام محتوایی و فرمی است.