شهید صیاد سیمای فرماندهان صدر اسلام را زنده کرد
يکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰ – ۱۷:۳۷ شهید صیاد سیمای فرماندهان صدر اسلام را زنده کرد
عضو هیات معارف جنگ شهید سپهبد صیاد شیرازی با بیان اینکه شهید صیاد سیمای فرماندهان در صدر اسلام را زنده کرد، گفت: این شهید والامقام دارای خصوصیت یک رهبر نظامی بود، نه فرمانده نظامی. چون رهبری نفوذ از راه قلب است و فرماندهی اعمال نفوذ از درجه و مسئولیت و بخاطر همین مقام معظم رهبری فرمودند: «رگه هایی از رهبری نظامی در ایشان است».
به گزارش خبرنگار دفاعی خبرگزاری فارس، امیر سرتیپ دوم غلامحسین دربندی، عضو هیات معارف جنگ شهید سپهبد صیاد شیرازی و از همرزمان ایشان به مناسبت بیست و دومین سالگرد شهادت صیاد دلها، طی یادداشتی به توصیف گوشه ای از ویژگی های شخصیتی و عملکرد فرماندهی این شهید والامقام پرداخته است.
متن یادداشت امیر دربندی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
یادی از صیاد دلها، امیر عاشورایی
«این شهید سعید تمامی سالهای بعد از انقلاب را در خدمت به اسلام سپری کرد و به راستی هیچ پاداشی جز شهادت نمیتوانست این همه ایثار و مجاهدت را جبران کند»
جملات بالا از کلام مقام معظم رهبری (مدظله العالی) است درباره شهید سپهبد علی صیاد شیرازی، شهیدی که محبوب دلها بود چون همه دلها را صید خود کرده بود.
مرتب می گفت آمریکاییها را بیچاره می کنیم، کاری می کنیم که با تمام تکنیکهایشان، نتوانند بفهمند ما کی و از کجا عملیات می کنیم و در عملیات فتح المبین این کار را انجام داد.
می گفت: بعد از اینکه حضرت امام (ره) فرمودند شما پیروزید و استخاره به قرآن هم نیاز نیست؛ اما اگر می خواهید به طلب خیر قرآن را باز کنید اشکال ندارد و ما قرآن را باز کردیم. سوره فتح آمد «بسم الله الرحمن الرحیم، انا فتحنا لک فتحا مبینا» اسم عملیات را گذاشتیم فتح المبین چون نام عملیات کربلای ۲ بود از سلسله عملیاتهای کربلا که در قرارگاه کربلا طراحی شده بود. مثل اینکه قرار بود سرخط همه چیز از کربلا و عاشورا باشد، قرارگاه کربلا، عملیات کربلا و رمز عملیات یا حسین (ع)، یا زهرا (س)، یا علی (ع) و رزمندگان هم عاشقان کربلایی و از اصحاب امام حسین (ع).
می گفت بعد از نوید حضرت امام (ره) مبنی بر پیروزی ما و وعده الهی در قرآن کریم با آمدن سوره مبارکه فتح، گفتیم توسلی پیدا کنیم به ساحت مقدس سید الشهدا (ع). شروع کردیم به زیارت عاشورا خواندن. چراغ های قرارگاه را خاموش کرده بودیم. در تاریکی وسط زیارت عاشورا دیدم صدای ناله جانسوزی می آید. چراغها را که روشن کردند دیدم پیرترین فرمانده جبهه های ما که بیش از ۵۰ سال داشت، موکت کف سنگر را کنار زده صورت را روی زمین گذاشته و اشک می ریزد، کسی که فرمانده قرارگاه جنوب و فرمانده یکی از سنگین ترین لشگرهای زرهی ارتش می باشد. یعنی سرلشگر شهید سید مسعود منفرد نیاکی و این سید بزرگوار به درگاه احدیت و قادر متعال اشک می ریخت، ناله می کرد و طلب استعانت می نمود. می گفت عملیات که تمام شد آمدیم تهران خدمت حضرت امام (ره). گزارش عملیات را که دادم، گفتم اجازه میدهید خاطره ای را هم بگویم و این حال خوب شهید نیاکی را عرض کردم. امام (ره) خوب گوش کردند. سری تکان دادند و فرمودند: «این رجعت انسانهاست به فطرت اصلی خودشان». اسم کتاب شهید نیاکی را گذاشته اند «از رجعت تا فطرت» بخاطر کلام حضرت امام (ره).
شب از نیمه گذشته بود. در زیرزمین خانهاش که کف آن موکت انداخته بودند، نشسته بودیم. تازه از زیارت عاشورا فارغ شده بودیم. حال خوبی داشت، سوال کردم امیر بزرگوار، راه کربلا باز شده همه میروند، شما حق بزرگی به گردن دفاع مقدس دارید چرا به کربلا نمی روید؟ سر بلند کرد. نگاهی با تبسم به من انداخت و آنگاه گفت: «من نذر کرده ام که اگر قسمت شد پیاده به کربلا بروم». حتما خداوند خیلی دوستش داشت. چون کربلا را با پای دل رفت، آن هم با صورت خون آلود که با چهار تیر مجروح شده بود. خدا می خواست با صورت خونین به دیدار اربابش سالار شهیدان برود.
شبهای اول ماه در منزل روضه حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را برگزار می کرد. در همان زیرزمینی که به شکل حسینیه بود. همه کارها را خودش انجام می داد حتی به اهل خانه کاری را محول نمی کرد، دوستان را نمی گذاشت دست بزنند. شستن حیاط، حوض خانه، سرویس های بهداشتی و آشپزخانه را می شست و با همان چفیه که به سرش بسته بود می آمد جلوی درب منزل را در کوچه جارو می کرد. جوی آب را می شست و آبی می پاشید. در پاسخ ما که می خواستیم کمک کنیم، می گفت: نه خودم همه کارها را انجام می دهم. مگر نمی دانید امشب مجلس روضه امام حسین (ع) است؟ خدمتگزاری دستگاه اباعبدالله (ع) را بالاترین افتخار می دانست.
یک روز در شب اول ماه زودتر به منزلش رفتم که کارها را انجام دهم. هنوز اذان مغرب را نگفته بودند. گفت راستی تیمسار زوالت از مکه آمده و مراسم دارد. گفتم: بله. گفت: مرا هم دعوت کرده ولی بخاطر برنامه روضه نمی توانم بروم. بعد گفت از کی شروع می شود. گفتم از نماز مغرب و عشاء، بلافاصله رویش را به طرف من کرد و با سرعت گفت: با ماشین من برو و سریع نماز اول وقت در محل مراسم برگزار کن و راننده اش را صدا کرد و گفت: ایشان را برسان به سالن مراسم. رفتم و به تیمسار زوالت گفتم: صیاد شیرازی سلام رساندند و نماز را برگزار کردیم و چه نماز خوبی شد. حتی برای نماز اول وقت دیگران هم فکر می کرد.
موقع نماز اگر روحانی نداشتیم سریع عبای خود را روی دوش می انداخت و جلو می ایستاد و سجاده سبز رنگش را با مهر و تسبیح کربلا پهن می کرد و نماز را شروع می کرد و همه هم به او اقتدا می کردند.
در قنوت که همه خیر دنیا و آخرت را برای خود می خواهند؛ شهید صیاد شیرازی چیزی برای خودش نمی خواست، صلواتی می فرستاد و میگفت: «اللهم احفظ قائدنا الخامنهای» برای رهبرش دعا می کرد. آن هم در قنوت نماز واجب، نه نمازهای نافله و مستحبی. عاشق ولایت بود. کلام و سخن او یک تیتراژ ثابت برای شروع داشت. حتی اگر می خواست مثلا جلسه ۲ دقیقه ای هم داشته باشد، بعد از بسم الله، عبارت «ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق وجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا» شروع می کرد. بعد هم دعای امام زمان (عج) را می خواند «اللهم کن لولیک الحجت ابن الحسن (ع) …» بعد آغاز به سخن می کرد.
هر وقت خاطره ای تعریف می کرد آنجا که حرف خوبی زده بود یا فرمان خوبی را صادر کرده بود و می خواست خاطره آن را بازگو کند، بلافاصله می گفت: خداوند به دلم الهام کرد و بر لبم جاری کرد که این سخن را بگویم ویا این فرمان را صادر کنم.
همه دوستان و آشنایان و فامیل و همکاران می توانند شهادت بدهند که صیاد شیرازی کلامی جز برای خدا نگفت. لحظه ای را جز با یاد خدا نبود. عملی را جز برای رضای خدا انجام نداد. همه چیزش را برای خدا می دانست و اخلاصی در حد اعلاء داشت. بارها می گفت: دستورات را خودتان شخصا ابلاغ کنید و توسط شخص دیگری این کار را نکنید چون بین راه کم و زیاد می شود و دستور از حالت اولیه خود خارج می شود. همه امور را در ماموریت حتی جزئیات را شخصا پیگیری نموده و کنترل می کرد. همه چیز را یادداشت می کرد و برنامه ریزی را همیشه انجام می داد. برای کوچکترین کار برنامه ریزی نموده و زمان آن را تعیین می کرد و حتی از ثانیه های زندگی هم به خوبی استفاده می کرد. می توانم بگویم که حتی یک دقیقه تلف شده در زندگی نداشت.
دختر خانم شهید صیاد گفت: وقتی درجه سرلشگری پدرم را ابلاغ نمودند و به منزل آمد، ما خوشحال بودیم و از او هم سؤال کردیم پدر، شما هم خوشحالید که رهبر درجه سرلشگری به شما داده اند؟ چشم در چشم من دوخت و گفت: بله دخترم خوشحالم اما به خدا قسم درجات ارتش از سروان، سرگرد تا سرلشگری و ارتشبدی هیچ فرقی برایم ندارند. خوشحالی من از این جهت است که نائب امام زمان (عج) به نیابت از حضرت ولی عصر از عملکرد من راضی بوده اند و این درجه را به من داده اند و این رضایت آنهاست که مرا خوشحال کرده است.
داشتیم دانشجویان دانشگاه افسری امام علی (ع) ارتش را برای آموزش به مناطق عملیاتی می بردیم. قطار دربست در اختیار ما بود. نزدیک به ۸۰۰ نفر بودیم. شهید صیاد شیرازی هم با وجود مشغله زیاد که در سمت جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح داشت همراه دانشجویان با قطار آمده بود در حالی که می توانست با هواپیما بیاید و به ما ملحق شود. آخر می خواست در قطار و در مسیر رفت و برگشت هم آموزش دهد و از تلف شدن زمان جلوگیری کند. در کوپه قطار به من گفت: کاغذ و قلمی بیاور و برنامه سین داخل قطار را یادداشت کن. کاغذ را برداشتم. گفتم بفرمایید. گفت: اینطوری نمی شود. بلند شد کیف سامسونت خود را از بالا آورد پایین. درب آن را باز کرد. دو برگه کاغذ و یک برگه کاربن را با سنجاق وصل کرد، خط کش کوچکی بیرون آورد، ستونها را خط کشی کرد. ردیف، شرح اقدام، ساعت شروع وساعت خاتمه. گفت: حالا بنویس. برای همه چیز زمان تعیین کرد. حتی وقت خاموشی و بیداری برای قطار تعیین کرد و نمازها را در اول وقت، خودش با رنگ قرمز نوشت و قبل از آن هم نوشت گرفتن وضو در قطار باشد و گفت این برنامه را از سیستم پیج قطار به همه کوپه ها اعلام کن. گفت برو رئیس قطار را هم پیدا کن و بگو حرکت را چنان تنظیم کند که نماز را اول وقت در ایستگاه باشیم. رفتم و به رئیس قطار گفتم. گفت خیلی مشکل است ولی من سعی می کنم. موقع نماز مغرب بود، اذان شده بود ولی هنوز به ایستگاه نرسیده بودیم. اعلام شده بود، همه وضو گرفته بودند و آماده پیاده شدن بودند. از کوپه بیرون آمد. برافروخته شده بود که چرا به ایستگاه نرسیده ایم در حالی که موقع اذان بود. چراغ های ایستگاه پیدا بود. ۵ دقیقه دیگر به ایستگاه می رسیدیم. بخاطر ۵ دقیقه تاخیر در نماز اول وقت صورتش برافروخته بود و ناراحت شده بود. بخاطر این که کمی از ناراحتی وی بکاهم، گفتم اجازه بدهید اعلام کنیم همه در راهروی قطار آمده و اذان بگویید. گفت این فکر خوبی است و خودش اولین نفر بود. دست زیر گوش گذاشت. «الله اکبر الله اکبر» اذان که تمام شد به ایستگاه رسیده بودیم و نماز را خواندیم.
نبوغ نظامی:
در دوران تحصیلات نظامی در دانشگاه افسری ارتش در سال 43 که وارد شد، شاگرد اول دوره بود. در دوره های تکاوری و چتربازی شاگرد اول بود. در قبل از انقلاب در دوران خدمت، فرماندهان او را بخاطر رشادت و شهامت و معلومات زیاد به عنوان استاد انتخاب می کردند. زمانی که سروان بود، استاد دوره های عالی توپخانه در اصفهان بود. در دوره نظامی هواسنجی بالستیک در آمریکا با وجود اینکه اساتید درس ها آمریکایی و تعداد زیادی از دانشجویان نظامیان آمریکایی بودند؛ مقام اول را در بین همه کسب کرد و باعث تعجب بقیه شد.
ایجاد امنیت:
دلسوز کشور و میهن بود. هرجا خطری احساس می کرد بلافاصله اولین نفر خودش را می رساند. بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب کلاس های آموزش نظامی را در مساجد اصفهان راه اندازی کرد و می گفت: برای مقابله با تهدیدهای دشمنان باید جوانان این کشور آموزش دیده باشند. با ناآرامی ها در غرب کشور و شروع توطئه ها و اشغال شهرها توسط دشمنان این ملت در حالی که سنندج در اشغال قرار گرفته و فقط 4 نقطه دست نیروهای انقلاب بود، با هواپیمای سی ۱۳۰ به همراه تعدادی از ارتشیان و پاسداران و برادر رحیم صفوی خود را به فرودگاه سنندج رساند. از همان نقطه مبارزه علیه تروریستها و اشغالگران را آغاز کرد و شهرها را یکی یکی آزاد نمود.
با شروع جنگ تحمیلی و بعد از شهادت شهید فلاحی و سایر سرداران شهید اسلام وقتی با حکم حضرت امام (ره)، فرمانده نیروی زمینی ارتش شد به صورت فعال و شبانه روزی در منطقه حاضر شد. هیچ گاه احساس خستگی نکرد. به اعتراف دوستان و همکاران، بیش از دو روز شاید در دفترش در تهران نماند و مرتب در منطقه بود و مشغول طراحی برای عملیات ها و بیرون راندن دشمن از سرزمین میهن اسلامی بود. با پایان جنگ و قبول قطعنامه در حالی که شغل ستادی داشت و دیگر شغل اجرایی و صفی نبود با شنیدن تجاوز منافقین به مناطق کرمانشاه در آنجا حاضر شد و حماسه مرصاد را آفرید. می گفت: در همان نیمه شب وقتی به منطقه وارد شد، بلافاصله فرماندهان ارتش، سپاه، جهاد و بسیج مردمی را جمع کرده و عملیات مرصاد را طراحی و وظایف هر قسمت را ابلاغ و صبح با همکاری هوانیروز طومار زندگی منافقین را در هم پیجیده و رویای پیروزی کاذب آنها را نقش بر آب کرد.
منادی وحدت بین همه نیروها بود. نه فقط بین ارتش و سپاه و بسیج بلکه بین گروه های جهاد سازندگی و مهندسی رزمی ارتش، بین جوانها و فرماندهان مسن. و از این وحدت به عنوان وحدت مقدس نام می برد.
شهید صیاد از قدرت طراحی و سازماندهی خوبی برخوردار بود. توانمندی خوبی در هدایت نیروها و ایجاد وحدت داشت. چون دارای معلومات نظامی بالایی بود. قدرت جاذبه ای داشت که بی اختیار همه اطرافیان را جذب و علاقه مند خود می کرد و همه را تحت امر خودش می کرد. او بر اساس نگاه اسلامی و بینش توحیدی و از همه مهم تر نگاه انسانی در جنگ حضور داشت و نبرد می کرد. در دنیا هیچ فرماندهی را پیدا نمی کنید که در جنگ اینطور به فکر مردم باشد و انسانی نگاه کند. ایشان دارای خصوصیت یک رهبر نظامی بود، نه فرمانده نظامی. چون رهبری نفوذ از راه قلب است و فرماندهی اعمال نفوذ از درجه روی دوش و بخاطر همین مقام معظم رهبری فرمودند «رگه هایی از رهبری نظامی در ایشان است». شهید صیاد سیمای فرماندهان در صدر اسلام را زنده می کرد.
همه عمر خود را صرف دفاع از انقلاب و اسلام و میهن عزیز ایران نمود تا جایی که حضرت امام (ره) که هیچگاه در فرمایشات ایشان مبالغه دیده نمی شد در پیامی که در تاریخ ۱۱/۰۵/۱۳۶۵ صادر نمودند نوشتند: «با تقدیر از زحمت های طاقت فرسای سرکار سرهنگ صیاد شیرازی که با تعهد کامل به اسلام و جمهوری اسلامی در طول دفاع مقدس از هیج گونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرد و امید است در آینده نیز در هر مقامی که باشند موفق به ادامه خدمت های ارزنده خود باشند»
شهید صیاد در وصیت نامه اش آورده است: «پروردگارا رفتن در دست توست من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی می دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان (عج) قرار دهی تا آنقدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم»
شهادتش را هیچ کس باور نمیکرد چون سالها از جنگ می گذشت
«اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت باز باز است»
در دفاع مقدس همه دنبال شهادت بودند تا به این فوز عظیم برسند اما اخلاص زیاد باعث می شود شهادت بیاید در خانه ایشان را بزند که من بیرون درب خانه منتظر هستم.
«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ»
هنوز خورشید طلوع نکرده بود که علی آمد بیرون. مانند مولایش علی (ع) شده بود، در سپیده صبح ۲۱ فروردین.
به افراد ضعیف توجه خاصی داشت و دشمن منافق هم از همین خصوصیت اخلاقی ایشان استفاده کرد و وقتی قاتل در لباس رفتگر، نامه را داد با علاقه گرفت تا آمد بخواند صدای چند تیر بلند شد و سر و صورت و شقیقه او، غرق در خون شد.
«صورتت را غرق خون دیدن برادر مشکل است چهره ات را لاله گون دیدن برادر مشکل است:»
«خیز از جا ای علمدار سپاه کربلا رایتت را واژگون دیدن برادر مشکل است»
همه جا غرق ماتم شد. همه دلها عزادار شد. همه آمده بودند. از شهرهای دور هم آمده بودند. سیل جمعیت بی نظیر بود تا آن زمان مانند آن فقط در تشییع پیکر مطهر حضرت امام (ره) دیده شده بود. بعد از آن دیگر بی سابقه بود. فردای آن روز منافقین از رادیوهای بیگانه اعلام کردند انتقام مرصاد را گرفتیم. تابوت را که در جلوی مسجد ستاد کل به زمین گذاشتند همان معشوقش و رهبرش آمد. همانی را که در قنوت نماز واجب دعایش می کرد. آهسته آهسته جلو آمد. تکیه به عصا زد. خم شد زانو به زمین زد. لبها را به پیکرش آشنا کرد و با کمک عصا برخواست. خروش از سیل مشتاقان برآمد. همه آنهایی که مستقیم از تلویزیون می دیدند و جمعیت حاضر گریستند. شاید رهبرش می خواست در فراقش بگوید «الآن ان کسر ظهری». مردم پیکر را بلند کردند و دم گرفتند و بر سینه می زدند.
«ای اهل حرم میر علمدار نیامد آن صف شکن لشگر کفار نیامد»
«اَلسَّلام عَلَی المَقطُوعِ الوَتِینِ، السَّلام عَلَی الشَّیبِ الخَضیِبِ، اَلسَّلام عَلَی الخَدِّ التَّرِیبِ»
سلام برآنکه رگ گردنش را بریدند. سلام بر آن محاسن به خون خضاب شده. سلام بر آن گونه خاک آلود.
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام.
انتهای پیام/
اخبار مرتبط
پر بازدید ها
پر بحث ترین ها
بیشترین اشتراک
بازار