فرهنگ و هنر

منتقد ماکسیم گورکی، وسط میدان کربلای پنج چه می‌کند/ «تولد یک جنبش‌واره» ارتباطی با جشنواره عمار ندارد!

تولد یک جنبش واره - مجتبی نامخواه

جشنواره عمار در بدو تولد خود، از یک آرمان عدالت‌خواهانه بر می‌خیزد و از بحران و «فتنه» سال ۸۸، فراتر از یک تحلیل سیاسی و مسئله امنیتی، یک درک اجتماعی و عدالت‌خواهانه به دست می‌دهد.

به گزارش مشرق، حجت‌الاسلام دکتر مجتبی نامخواه در کتاب «تولد یک جنبش‌واره» تلاش کرده جشنواره مردمی فیلم عمار را که در اولین سالگر فتنه ۸۸ شکل گرفته است، از بُعد اجتماعی و جامعه‌شناسی تحلیل کند. جشنواره‌ای که در اولین سالگرد فتنه ۸۸ شکل گرفت و امسال در آستانه یازدهمین دوره خود است. این جشنواره، علاوه بر اقبال مردمی، بارها مورد توجه رهبر معظم انقلاب نیز قرار گرفته و تنها جشنواره‌ای است که عوامل آن با رهبر انقلاب دیدار خصوصی داشته است.

نامخواه در کتابش، علاوه بر بازخوانی تجربه جشنواره عمار در دو فصل «عمار و امر اجتماعی» و «آورده‌های عمار»، بر سه اثر از میان صدها اثر منتخب این جشنواره نیز متمرکز شده و با توجه به آنها، نظرات خود پیرامون وجوه اجتماعی جشنواره عمار را بسط داده است. با دکتر نامخواه درباره این کتاب، گفتگویی داشتیم که در ادامه می‌آید.

**: کتاب در بعضی بخش‌ها از مدار تحلیل بی‌طرف خارج می‌شود و به وادی تجلیل از جشنواره عمار وارد می‌شود؛ موضوع کتاب، تحلیل جشنواره عمار است یا تجلیل از آن؟

در واقع هیچ‌کدام! عجیب خواهد بود اگر ادعا بکنم این کتاب هیچ ارتباطی با جشنواره عمار ندارد و پیش و بیش از آنکه درباره عمار باشد؛ درباره امر اجتماعی و جنبش‌واره است. امر اجتماعی چیست؟ ببینید تلاش برای تحقق یک وضعیت دیگر اجتماعی، مستلزم دگرگونی است. سطحی از این دگرگونی در انقلاب رخ می‌دهد. پس از انقلاب چه می‌شود؟

جامعه که نمی‌تواند تا ابد در شرایط انقلابی و هیجانات سیاسی و اجتماعی باقی بماند. باید به زندگی بازگردد. در اینجا مطالعه‌ها و تحلیل‌های محافظه‌کارانه می‌گویند ترمیدور و بازگشت انقلاب رخ می‌دهد. حالا اگر آن نیروی دگرگون‌ساز در جریان انقلاب، آن کسانی که هویت خودشان را معطوف به آرمان‌های انقلاب تعریف کردند؛ بخواهند پس از فروپاشی نظم سابق و برپایی نظام جدید به تلاش‌شان برای تحقق آن وضع دیگر ادامه بدهند، باید چه کار کنند؟ پاسخ، معمولاً این است که انقلابی باشند، انقلابی بمانند و انقلابیگری کنند.

اما این انقلابیگری به چه معناست؟ به معنای بازتولید هیجانات و اقتضائات دوران انقلاب است؟ طبعاً در بخش‌هایی از جامعه این کار مفید و لازم است. مثلاً در سطح حرکت‌های دانشجویی. اما در سطح عمومی چطور؟ دگرگونی ۵۷ که تنها با کارگزاری طلاب و دانشجویان و فعالان کارگری و غیره به پیش نرفت. بالاخره طلاب و دانشجویان و مانند این‌ها نسبت به جمع بزرگ‌تری که واقعا اَکت انقلابی داشت، به تظاهرات می‌آمد، از سربازخانه فرار می‌کرد، به استقبال امام می‌آمد و …؛ یک الیت محسوب می‌شدند. علاوه بر این الیت، یک عاملیت عمومی شکل گرفته بود.

مسئله اینجاست که آن عاملیت عمومی را چگونه می‌توان احیا کرد؟ در برهه انقلابی این عموم از متن زندگی فاصله می‌گیرند و به حرکت‌های اعتراضی می‌پیوندند و در متن آن هیجانات قرار دارند. پس از آن اما زندگی آغاز می‌شود. آیا در دوره پس از انقلاب، در دوره زندگی، تداوم دگرگونی تنها با همان الیت متوسطی است که امکان کنشگری سیاسی دارد؟

امکان حضور در میدانی هیجانی را دارد؟ دگرگونی نخستین با این الیت به پیش نرفته که تداوم تحول بر دوش آن‌ها باشد. روشن است که در صورت واسپاری تداوم تحول به کنشگران سیاسی و الیتی که امکان اَکت هیجانی دارند، استمرار دگرگونی با مشکل مواجه خواهد شد و ارتجاع انقلاب رخ خواهد داد. برای حل این مسئله، مفهوم «امر اجتماعی» به ما کمک می‌کند. امر اجتماعی در معنای خاص خود، ما را ارجاع می‌دهد به پیگیری آرمان‌های انقلاب در سطح زندگی.

اصرار بر کفایت امر انقلابی و دیدن دگرگونی در سطح سیاسی و اجتماعی و نادیده گرفتن دگرگونی در سطح زندگی و امر اجتماعی، عاملیت عمومی را تضعیف می‌کند. این تضعیف و تحدید عاملیت دگرگونی به الیت، یک امر ارتجاعی را رقم می‌زند. بنابراین مهم این است که امر انقلابی در سطح کنشگرانی که به واسطه جوانی یا نخبگی امکان تداوم آن را دارند، بازتولید شود اما در فضای عمومی امر اجتماعی هم فعال باشد. مهم این است که هر دوی این‌ها بازتولید شود و هنر این است که این دو نقاط تلاقی داشته باشند. هر چه بیشتر بهتر. هنر این است که امر اجتماعی با امر انقلابی پیوند بخورد و اساسا دو امرِ هم‌بُردار و هم‌بود بشوند.

یک توضیح دیگر هم بدهم. صورت بسیج اجتماعی در شرایط انقلابی، یک جنبش را شکل می‌دهد. حالا در مورد انقلاب خودمان که گروه مبارزه مسلحانه از اساس منتفی بود، ما برای پیش‌برد امر انقلابی، جنبش اجتماعی داشتیم. امر اجتماعی چه می‌خواهد؟ نظریه‌های نسل دوم جنبش اجتماعی از جنبش‌های فرهنگی صحبت می‌کنند. در این تحلیل، تعبیر شبه‌جنبش یا جنبش‌واره را به کار برده‌ام. جنبش‌واره‌ها «امر اجتماعی» را برای ما خلق می‌کنند و کتاب «تولد یک جنبش‌واره» یک چنین داستانی دارد.

**: در واقع در «تولد یک جنبش‌واره»، شما تلاش کردید جشنواره عمار را به مثابه یک جنبش‌واره تحلیل کنید؟

طبیعی است ما هر چه به پیش می‌رویم، زندگی در جامعه، محوریت بیشتری پیدا می‌کند و به تبع، امر اجتماعی هم. سهم امر اجتماعی در رقم زدن تغییرات اجتماعی آینده ما، روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود. در عالم امر اجتماعی، صور انواع دانش‌های اجتماعی و وضعیت بازاندیشی انسان درباره زندگی اجتماعی‌اش، بیش از پیش، انضمامی خواهد بود.

مانیفست‌های تحلیلی و نظری در فضای جنبش‌ها معنا می‌دهد. در جنبش‌واره ما با تحلیل‌هایی مواجهیم که یا به واقعیت چسبیده؛ یا به زندگی. شما در متون کلاسیک ما نگاه کنید. یک‌سری سیاست‌نامه و متون سیاست مُدُن و حکمت عملی داریم که کلی هستند. یک‌سری متون مانند «کلیله و دمنه» و «گلستان سعدی» داریم که در عین اینکه حکمت اجتماعی هستند اما چسبیده به زندگی هستند. یک سری دیگر از متون هم مانند سفرنامه‌ها یا تاریخ‌های تحلیلی، امثال بیهقی هستند که درست در حاشیه جامعه و تاریخ، حرف‌های خودشان را می‌زنند. یا می‌توانیم مثال تاریخ ابن‌خلدون را بزنیم که در حاشیه رویدادهای تاریخی است و مقدمه آن که انتزاعی‌تر است.

دانش مورد نیاز برای خلق امر اجتماعی یا از طریق ادبیات، شعر و رسانه است که در حاشیه زندگی است و یا از قبیل متونی است که در حاشیه رویدادها هستند. به همین خاطر حرف زدن از امر اجتماعی به نحو انتزاعی و استدلالی، شبیه کاری که در این گفتگو انجام می‌دهیم، کمکی به خلق امر اجتماعی نمی‌کند، هر چند شاید تصویر ما از امر اجتماعی و ابعاد مفهومی آن را تدقیق کند. بنابراین جشنواره عمار حتی یک کیس اِستادی برای موردکاوی نیست بلکه یک رویداد در سطح امر اجتماعی است که نوشته‌های کتاب، طی یک دهه و در حاشیه آن شکل گرفته است.

**: پرسش، دقیقا همین‌جاست؛ چرا عمار، امر اجتماعی است؟

ببینید همان‌طور که در قبل، توضیح دادم امر اجتماعی باید از یک طرف باید به آرمان‌های دگرگونی انقلابی ارجاع بدهد و از طرف دیگر باید چسبیده به زندگی باشد. چارچوب کلی آرمان اجتماعی توحیدی، آن چنان که در انقلاب اسلامی هم در متن بود، «قسط» است. یک رویداد برای آنکه در ساحت امر اجتماعی باشد باید از یک طرف به قسط ارجاع بدهد و از سوی دیگر در سطح زندگی باشد. حالا در بخش‌هایی از کتاب، بحث کردم که چگونه جشنواره عمار در بدو تولد خود، از یک آرمان عدالت‌خواهانه بر می‌خیزد و از بحران و «فتنه» سال ۸۸، فراتر از یک تحلیل سیاسی و یک مسئله امنیتی، یک درک اجتماعی و عدالت‌خواهانه به دست می‌دهد.

مهم اینجاست که این درک عدالت‌خواهانه در جهان جشنواره عمار تبدیل می‌شود به یک ایده که در سطح زندگی دنبال می‌شود. من در دو دوره این جشنواره، داور آثاری بودم که در دو بخش «ملت قهرمان» و «پایش و پالایش اجتماعی» دسته‌بندی شده بودند. در آنجا این ارتباط با متن زندگی روشن بود. حالا توضیح این کمی راحت نیست؛ باید کارها را دید اما در برخی یادداشت‌های همین کتاب سعی کردم توضیح بدهم، مفهوم قهرمان در ملت قهرمان، وقتی شما سراغ قهرمان‌های معمولی می‌روید؛ وقتی سراغ یک چوپان می‌روید و از او، تحلیل‌های اجتماعی و مذهبی‌ای می‌شنوید که بسیاری از الیت، فارغ از جهت صحبت‌ها، در سطح آن صحبت‌ها قادر به انجام تحلیل نیستند؛

یا وقتی سراغ سوژه مستند «بانو» می‌روید؛ یا وقتی دارید بدون هیچ‌گونه استعلاطلبی و اُبژه کردنِ سوژه‌های معمولی، حتی بدون هرگونه مفهوم‌زدگی، روایت‌های یک بانوی کهنسال روستایی درباره سازوکارهای بسیج اجتماعی زنان آن جامعه روستایی برای پیشتیبانی از جنگ را می‌شنوید؛ وقتی دارید عصمت احمدیان، خیرالنساء صدخروی و مشتی اسماعیل را به یک قهرمان تبدیل می‌کنید و یا به تعبیر بهتر قهرمان بودن آن‌ها را بازنمایی و کشف می‌کنید، حتما با یک روایت چسبیده به زندگی مواجه هستید.

اجازه بدهید این را با یک مثال بیشتر توضیح بدهم. ببینید بنده در اهواز، در همان محله‌ای بزرگ شدم که سوژه مستند بانو در آن زندگی می‌کند. نام خیابان ما به اسم شهید حاج اسماعیل فرجوانی یکی از دو فرزندِ شهید ایشان بود. در ابتدا، شهید اسماعیل فرجوانی برای من، لابد مانند بسیاری دیگر از اهالی خیابان‌هایی که به نام یک شهیدند، فقط نام کوچه محل زندگی‌مان بود و هیچ آشنایی خاصی با شخصیت شهید فرجوانی نداشتم. بعدها، در بساط یک کتابفروشی در کنار یک خیابان، کتابی پیدا کردم در نقد آثار گورکی، سارتر، کامو و صادق هدایت. آنچه برایم جالب بود این بود که نویسنده این کتاب یک شهید بود؛

یکی از شهدای مسجدی که به نوعی در آن بزرگ شده بودم. مسجد جزایری، مسجد محل ما نبود اما از دوره نوجوانی برای کلاس‌های ایدئولوژیک و معرفتی، برای حلقه‌های مطالعاتی و اردوهای زیارتی یا کوهنوردی به آن مسجد رفت‌وآمد داشتم و نام شهید علی جمال‌پور را شنیده بودم؛ چیز زیادی از او نمی‌دانستم. فقط اجمالاً می‌دانستم در زمینه زیبایی‌شناسی و مطالعات فلسفی حرف‌هایی زده است. حالا اما کتابی از مقالات او را پیدا کرده بودم. کتاب، دست دوم نبود و بر خلاف کتاب‌های قدیمی، در یک کاور پلاستیکی، پس از حدود بیست سال، نو و تمیز باقی مانده بود. همین کتاب باب آشنایی‌ام با این شهید را باز کرد و پس از یک آشنایی مختصر، دیگر آن کتاب برایم معنای روی جلد و درون متن را نداشت. کتاب را که می‌خواندم دنبال این بودم که بفهمم چه چیزی علی جمال‌پور را از علاقه به گورکی و از اجرای نمایش‌نامه «قلب فروزان دانکو» کشانده به نقد گورکی و پرسش‌هایی از این دست.

به پاسخ‌هایی هم رسیده بودم اما پس از این پاسخ‌ها بود که با یک پرسش کلان‌تر مواجه شدم. مسیرِ از اجرای قلب فروزان دانکو به نقد گورکی را تا حدودی فهمیدم اما مانده بودم، دلبسته‌ی پیشینِ قلب فروزان و منتقد پسین ماکسیم گورکی، وسط میدان کربلای پنج چه می‌کند؟

پاسخ این پرسش برایم بسیار شگفت‌انگیز بود. پاسخ عبارت بود از وصیت‌نامه حاج اسماعیل فرجوانی! مصاحبه‌ای خواندم یکی از دوستان شهید که به نقل از همسرش گفته بود علی جمال‌پور بعد از دیدار با علامه طباطبایی مطمئن شده بود مسیر آینده‌اش فلسفه است و چندماهی بود که به قم مهاجرت کرده بود تا مطالعه و آموختن فلسفه را ادامه بدهد.

بعد از شهادت حاج اسماعیل اما عمیقاً بی‌تاب شده بود و مرتب گریه می‌کرد. وصیت‌نامه شهید فرجوانی را می‌خواند که نوشته بود «مسئولیت نابودی دشمن و کافران در تمام جهان به دوش ما افتاده» و نوشته بود «با شرکت در دفاع مقدس در برابر هجوم صدام کافر برای دفاع مقدس در برابر صهیونیسم بین‌الملل و آزادی قدس خود را آماده کنیم» و این جملاتِ اسماعیل فرجوانی، علی جمال‌پور را تکان داده بود تا این که رسیده بود به این جمله «هیچ عذری قابل قبول نیست، درس دارم، متأهلم، کارخانه، اداره، مسئولیتم در شهر سنگین است و… اجازه نمی‌دهد و همه اینها بهانه‌ای بیش نیست». بعد از این بود که علی جمال‌پور همه چیز را بهانه می‌فهمید، بهانه را کنار گذاشت و رفت. حاج اسماعیل فرجوانی کربلای چهار شهید شده بود و علی جمال‌پور در اولین فرصت، یک کربلا بعدتر خودش را به او رساند.

ببخشید که فرجوانی و جمال‌پور آن قدر بزرگ هستند که زنجیره بحث را پاره می‌کنند. غرض اینکه پس از قصه شهید جمال‌پور، اسماعیل فرجوانی برایم مسئله شد. یادم نیست که تا قبل از این ماجرا حتی تصویری از او دیده باشم. حالا اما حاج اسماعیل فرجوانی برایم یک جور قهرمان شده بود. حاج اسماعیل با آن چهره‌ی کاریزمایش، با آن قلبی که لابد فروزان‌تر از قلبِ دانکو است که جمال‌پور را این‌ چنین از قم به هور، از فلسفه و استدلال به جنگ و گلوله کشانده است. اسماعیل فرجوانی با وصیت‌نامه‌ای که در آن با «تمامی کسانی که بر علیه ظلم شوریدند» سخن می‌گوید؛ با تمام کسانی که به «احیای دوباره اسلام» می‌اندیشند حرف می‌زند و هم‌زمان از «اخلاق» می‌گوید؛ با وصیت‌نامه‌ای که در آن از «آزادی اسرای سراسر گیتی» می‌گوید و این قبیل ایده‌ها و آرمان‌ها. یک چنین انسانی نه فقط یک قهرمان است بلکه از «آرکی‌تایپ» یک ابرقهرمان چیزی کم نداشت.

البته یک دست کم داشت؛ در عملیات‌های پیشین دستش قطع شده بود اما با وجود مشکلات خانوادگی و داشتن دو دختر معلول، میدان مبارزه را رها نکرده بود و آن قدر جنگیده بود تا شهید شده بود و تا قریب به دو دهه بعد، دقیقاً هجده سال بعد، پیکرش برنگشته بود. پیکر که برگشت اما مادر شهید با آن سخنرانی و آن‌کارهای قهرمانانه‌اش برای خیلی‌ها تبدیل شد به یک چهره.

حالا دیگر به جز مزار شهید فرجوانی، به حیات خانه‌شان که حسینیه شده بود هم رفت‌وآمد داشتم. حتی گاه به اندرونی خانه‌شان می‌رفتم و درباره موضوعات مختلف با مادر شهیدان فرجوانی صحبت می‌کردم. موضوع تمام رفت‌وآمدهایم اما کم و بیش شهید فرجوانی بود. تا این که مستند بانو درآمد. مستندی که درباره مادر شهیدان فرجوانی بود اما در واقع درباره خود او بود؛ درباره خانم عصمت احمدیان بود؛ یعنی درباره نیمه زندگی این زن. تا پیش از این برای من مواجهه عصمت احمدیان با «مرگ» و شهادتِ دو فرزندش مسئله بود و هیچ چیزی از «زندگی» او نمی‌دانستم؛ حالا اما مستند بانو با محوریت مواجهه‌ او با زندگی سامان یافته بود. بانو البته یک اثر خوب بود. هم از نظر محتوایی و هم از نظر سناریو و روایت. با این حال می‌خواهم بگویم بانو یک نمونه خوب بود اما بانو در جشنواره عمار یک ژانر است.

مشارکتم در داوریِ بخش ملت قهرمان، مربوط به دوره‌های قبل‌تر از بانو بود. با این حال آثار این بخش پُر بود از آثاری شبیه به بانو. به روایت قهرمان‌های معمولی از زندگی. عمار به من می‌گوید در محله‎ای که سال‌ها زندگی کردی، بانویی بوده که بارها او را ملاقات کرده‌ای بی آنکه درباره قهرمانی او در زندگی چیزی بدانی. جشنواره عمار، فناوری‌ای دارد که می‌تواند با آن فناوری قهرمان‌هایی را کشف کند که امثال من نتوانستیم در دو دهه تجربه‌زیسته و مراوداتم آن را بفهمم و کشف کنم. درک ما از عصمیت احمدیان در حاشیه قهرمانی و مرگ فرزندش بود اما بانو و ملت قهرمان به عنوان یک گونه از آثار، ابزار لازم برای این کشف این امر را در اختیار قرار می‌دهد.

در واقع در شخصیت خانم عصمت احمدیان، تکه مادر دو شهید بودنش مربوط به امر انقلابی است و زندگی‌اش که موضوع مستند بانو است تکه امر اجتماعی. هنر بانو و جشنواره عمار این هست که امر اجتماعی را در ادامه و اتصال با امر انقلابی، کشف و طرح می‌کنند. بزرگی انسان‌های انقلاب، بزرگی و قهرمانیِ فرجوانی‌های شهید باعث نمی‌شوند که مستندساز عمار در امر انقلابی، در جنگ و در مبارزه متوقف شود. بلکه امر انقلابی او را دلالت می‌دهد و منتقل می‌کند به سطح دیگری که در آن «زندگی»، «زن»، «مادر»، «تولید»، «اقتصاد»، «معیشت»، «روستا»، «شهر»، «امید» و «جامعه» وجود دارد. کتاب «تولد یک جنبش‌واره» دقیقاً روی همین نقطه دست می‌گذارد؛ یا به همین دلیل، روی جشنواره عمار دست می‌گذارد. در واقع این کتاب بر همین نقطه انتقال، انتقال از امر انقلابی به امر اجتماعی حاشیه می‌زند. توجه عمار به امر اجتماعی، بریده از امر انقلابی و علیه آن نیست. در این انتقال، زندگی در برابر دگرگونی نیست؛ آن‌چنان که ارتجاعِ می‌خواهد. خاستگاه عمار در نیل به امر اجتماعی و در پرداختن به امر اجتماعی، امر انقلابی است و این خیلی مهم است.

البته فقط هم بخش ملت قهرمان نیست. حتی در بخش نقد اجتماعی جشنواره که در همین دوره اخیر (دوره دهم) در داوری آن شرکت داشتم، هم موضوعی مثل مسکن محوریت داشت و مسائل مربوط به زندگی و جامعه و نابرابری در این جشنواره پُر رنگ بود.

**: چرا جشنواره عمار می‌تواند به این امر اجتماعی بپردازد؟

ببینید آن مجموعه‌ای که جشنواره عمار را برگزار می‌کند، یک کار مطالعاتی گسترده درباره تاریخ اجتماعی و فرهنگی انقلاب دارد انجام می‌دهد و من همیشه از علاقه‌مندان این پروژه مطالعاتی بوده‌ام و سعی کرده‌ام در حد توانم و دورادور در جریان این پروژه باشم. مضمون اصلی آن پروژه چیست؟

ما انقلاب را چطور روایت می‌کنیم؟ ما معمولاً در فضاهای عمومی در داخل، با دو کلان‌روایت از انقلاب مواجهیم. در یکی از این دو کلان‌روایت، مانند روایت‌مان از دیگر فرازهای تاریخ، تحولات سیاسی کلان، مهم و محور است. این تحولات، معمولاً در پایتخت یا حداکثر شهرهای بزرگ و حول و حوش نخبگان، سازمان‌ها و الیت انقلابی روی داده است. یک گرایش دیگر در روایت انقلاب، روایتی است که به صورت مستمر به ارزش‌ها، مبانی و اصول انقلاب ارجاع می‌دهد. در واقع روایت نیست؛ یک تحلیل نظری از بنیادهای معرفتی انقلاب اسلامی است. در پروژه تاریخ فرهنگی اجتماعی‌ای که به نوعی پشتوانه جشنواره عمار است، نگاه اجتماعی، خُرد، مردمی و محلی در روایت انقلاب دنبال می‌شود. این تجربه امکان بسیاری برای شکل‌دهی به امر اجتماعی به دست می‌دهد.

یک مسئله مهم دیگر که به عمار امکان بازتولید امر اجتماعی را می‌دهد مسئله «مشاهده» است که باز هم در این کتاب به آن پرداخته‌ام. ببینید ما عادت کرده‌ایم در مسئله‌های مختلف اجتماعی نه در سطح رسانه‌ای و نه در سطح آکادمیک مشاهده نکنیم. علوم اجتماعی ما چه در سطح رایج و متداول آن و چه در سطح منتقدان آن و علوم اجتماعی اسلامی و بومی، عموماً نظرزده است. یا نظریه‌ها را ترجمه می‌کند و یا در تجردی نظری، آن ترجمه‌ها و بنیادهای معرفتی‌شان را نقد می‌کند. اگر شاخصی داشتیم که نسبت مشاهده به نظریه را در تولیدات علوم اجتماعی ایران بسنجد، نتیجه عجیب‌وغریبی به دست می‌آمد.

در سطح رسانه هم با وضع مشابهی مواجهیم و مشاهده نمی‌کنیم. البته صورت محافظه‌کاری منتشر در رسانه‌های ما بیشتر امنیتی است نه نظری اما نتیجه مشابه است. یک مثال بزنم؛ وقتی که جامعه با بحران عجیب کرونا مواجه شده بود، وقتی که آثار اجتماعی و اقتصادی این ویروس در حال آشکار شدن بود جامعه ما عمیقا نیاز داشت به رسانه‌هایی که این نیازها را ببینند؛ به سطوح عالی تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری منتقل کنند و از آنها بخواهند از طریق منابع عمومی ثروت، سیاست‌های حمایتی‌ای برای مواجهه با این تکانه‌ها اتخاذ کنند. در این شرایط، رسانه‌های ما چه کار می‌کنند؟ در کسری از شبانه‌روز، گردش مالی پیرمردی را که گفته بود پول خردی برای خرید پنیر ندارم، منتشر می‌کند که فلان مقدار پول دارد ولی دارد علیه نظام تبلیغ می‌کند! این البته یک خطای آشکار بود که فکر کنم خودِ امنیتی‌ها هم نتایج معکوس آن را متوجه شدند.

این خطا اگرچه آشکار بود اما موردی نبود، رویه است. مربوط به یکی دو رسانه و سایت و خبرگزاری و شبکه تلویزیونی هم نیست. یک رویه کلی است که در اثر آن، تجربه‌ها و مسئله‌های اجتماعی ما دیده نمی‌شود. خیرالنساء و عصمت احمدیان؛ سرمایه‌داری مستغلاتی، امیدیه، رانندگان اتوبوس و کارگران هپکو دیده نمی‌شوند اما فیگورهای اصحاب قدرت و مانند آن، تیتر می‌شود.

امام خمینی در سخنرانی‌هایشان، یک جایی دارند که می‌گویند این طور نباشد که هر روز عکس مرا بزنید و تیتر کنید. شما باید تصویر فلان کشاورز را بزنید و زیرش بنویسید که کذا کرده! رسانه‌های ما اغلب روابط عمومی نهادهای رسمی یا کلوپ‌های غیررسمی قدرت هستند و این به آنها اجازه مشاهده نمی‌دهد. در بحث‌های اولیه سیاست‌گذاری جشنواره عمار، مفهوم عدالت رسانه‌ای و امکان بیان، برجسته بود که دقیقاً به همین مسئله ارجاع می‌داد. عمار نهضت مشاهده است. نه فقط مشاهداتی در جریان روایت تاریخ و تجربه ما، بلکه مشاهده مسئله‌های اجتماعی ما. «مشاهده» که در اثر تفوق نگرش‌های محافظه‌کارانه در علوم اجتماعی و رسانه ما به «حاشیه» رفته است، در جشنواره عمار در «متن» قرار دارد و همین باعث شده تا رویداد عمار، دینامیسم لازم برای درک و بازتولید امر اجتماعی را داشته باشد.

این البته منحصر در عمار نیست و هر رویداد یا نگرشی که مشاهده کند، از کلی‌نگری و کلی‌گویی دست بکشد و روایت‌های جزئی خودش را داشته باشد، کوچک زیباست و روایت‌های کوچک می‌تواند امر اجتماعی را بشناسد و بازتولید کند. توقف در امر انقلابی ممکن نیست. عبور از امر انقلابی هم ممکن نیست. باید بتوانیم برای بسط دگرگونی‌ها در تداوم امر انقلابی، امر اجتماعی را بازتولید کنیم.

بنابرین گزارش، کتاب «تولد یک جنبش‌واره»، در ۱۲۸صفحه، تیراژ و با قیمت ۱۳هزار تومان، توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده و علاقمندان علاوه برکتابفروشی‌ها می‌توانند از طریق سایت Ammaryar.ir نسبت به تهیه این کتاب، اقدام کنند. نسخه الکترونیکی کتاب نیز از طریق سایت و برنامه کتابخوان «طاقچه» در دسترس است.

  • شهر خبر

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیست − شش =

دکمه بازگشت به بالا